یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

... و گاهی می‌زند به سرم که خودم ،

... و گاهی
می‌زند به سرم
که خودم ،
میانِ مان واسطه باشم،
تا بگیرم سر راهت را
بگویم
مبادا ،
دیر یادم کنی
که دیگر،
مُرده باشم


مروت خیری

حسرتی هست بردلم،

حسرتی هست
بردلم،
وقتِ دیدارت
من چرا
غافل شدم
از تماشایت


مروت خیری

تابستان را دست به سر کردم

تابستان را
دست به سر کردم
اما پاییز
نبودنت را می‌فهمد

سراغت را بگیرد
گریه خواهم کرد
چون غریبی
که به آشنایش میرسد

مروت خیری

گفتی که مگر به خواب ببینمت،

گفتی
که مگر
به خواب ببینمت،
کاش
یادت بگذارد،
یک شب
ببرد خواب مرا


مروت خیری

امروز، کجا خواهم رفت؟

امروز،
کجا خواهم رفت؟
نمیدانم
همه چیز
با یادت هست ،
او هر صبح میاید
میگیرد دست مرا
می‌برد با خود...


مروت خیری

اگر چه دور همین که می دانم

اگر چه دور
همین که می دانم
جایی هستی
نفس میکشی،
...نفس میکشم


مروت خیری

بعد از سالها

بعد از سالها
اتفاقی
در خیابان دیدمش،
خودم را نیز
با او دیدم
که کنارش
جوان مانده بود

مروت خیری

دوستت دارم

دوستت دارم
شاید
چندان بدرد تو نخورد
اما
این همه انچیزیست
که من دارم

مروت خیری