یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

اُفتاده ام آشـفته پـر

اُفتاده ام آشـفته پـر
در این دو راهِ پر شــرر
ناخـوانده خطْ هــر بـی بـصر ،
زخــمی زنــد مضراب را :
« گُـم کــرده ره مستـی مـگر ؟
زیـن ســو کجا کـج کــرده ســر ؟؟!
وهـم ات گــرفتـه گـو بـه بــر ! »

خلقِ خــرابُ و خواب را ،
گــویم به پاسـخ در گذر
ای خامْ جانِ بی خــبر
من کــو ؟ کـجا خـود راهـــبر؟
« او می‌کـــشد قـلاب را » !!

پریوش نبئی

ز شب گیسوی‌تو تاریک‌تر بود

ز شب گیسوی‌تو تاریک‌تر بود
جهان در حیرتِ آن مویِ تر بود
چنانت جلوه کردی در نظر که
دلِ آیینه هم محوِ نظر بود
چو موجی نرم و دریاگون و پیچان
که در هر تارِ آن رازی زِ سَر بود

رَوَد وصفت به فاشِ گنج‌بازان
هزاران گنج در یک رشته زَر بود
نسیمی آمد و یک تار به رقص داد
جهان را عطرِ آن تارت، سَحَر بود
من از یک تارِ آن دل باختم، ای آه!
که در هر بندِ آن، بندی دگر بود
نگاهت چاه و من در ژرفنایش
و آن گیسو، طنابی مختصر بود
به هر بافتن، زدی بندی به جانم
خدایا! این چه زنجیرِ هنر بود؟

علی انتظاری میبدی