یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شاید آن گرگِ وحشیِ بی‌رحم،

شاید آن گرگِ وحشیِ بی‌رحم،
که از ژرفای سینه‌مان
ریشه‌ها را کند،
و قلبِ بی‌پناهمان را
چون میوه‌ای نارس
از شاخه‌ی وجود ربود،
همان معرفتِ تلخِ زمانه بود.

اما چه سود؟
اگر در این ظلمت‌زده‌ی روزگار،
قلم به دستِ بی‌خبری بگیریم،
و بر دیوارِ فراموشی
نقشِ جهل کشیم،
پس تفاوتِ ما با
سنگِ خارا چیست؟

سنگ چه می‌داند؟
نه عشق، نه درد، نه پرواز
نه شعله‌ی شوقی،
نه آهی، نه آوازی.
ما اگر فراموش کنیم،
سنگِ سردِ کویریم
بی تپش، بی یاد
بی آیینه‌ی اندوه.


پرنیا جبارزاده

آسمان رنگ جنون ،ابرها پر رعد و خروش

آسمان رنگ جنون ،ابرها پر رعد و خروش
پیله ها از هم  دریده پروانه ها غرق خون
زمین عصیانگر و دشت ها پر همهمه
کوه ها در پی رفتن از سکوت سال ها
سارها آشفته در هوا پرهاشان بر چیده
غروب وحشی دیوانه وار در گذر از روزها
شب اما گریزان از آمدن مانده پشت حصارها
ستارگان دور افتاده از دامن سیاره ها
زوزه ی گرگان گرسنه بی امان از گریزها
یک سبد شب تاب ترسیده از فانوس ها
آن طرف پرچین احساس پر از تردیدها


سحر کرمی