ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
کوچه ها باتاَخیر
تا انتهایِ دلهره می رفتند
یک شاخه گُل
کنارِ ، نامه ای خیس افتاده بود
باران ، چترهارا تیربارران می کرد
وَپاییزِ سراسیمه
تا پایانِ ، رنگِ زرد تنهابود
انگشتِ حیرت را
برشقیقۀ گُل یاس می دیدم
وَ ، تصویرِ یک گیسو
درآینه پریشان بود
شکوفه ها باَتاََخیر
دستِ باد راگرفته اند
ابرها
جایِ خالی مارا نمی بینند
وَاین باغچه نمی داند
باکدام فاصله
ارغوان ها
برمزارِ ما می گریند
یا ، تنهایی اَم ستاره ای ست
ازهمین آسمانی که می بینی
امّا ، همیشه ...باتاَخیر
بوسه ها ...برانگشتِ دوست می روید .
فریدون ناصرخانی کرمانشاهی