یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

وقتی که رویای وصالش باورم شد

وقتی که رویای وصالش باورم شد

شب زنده داری باغمش هم بسترم شد


هر دم تماشا کرده ام زیبایی اش را

در چشم هایی که بهار دیگرم شد



درتاروپودم پیله ی شب را شکستم

شوقش دوباره دردلم بال و پرم شد


با گیسوانش صبحدم ، در باد رقصان

درپیچ وخم چون پیچکی نیلوفرم شد


هنگام دیدارش سحر ،هر قطره باران

چون بی قراری های رویای ، ترم شد



ارسلان رشیدی

من از صیــاد و تیـرِ درکمان حرفی نخواهم زد

من از صیــاد و تیـرِ درکمان حرفی نخواهم زد
من ازصیدی‌که باشد ناتوان حرفی نخواهم زد

من از شلیـک‌های در هـــوا، پــرواز خونین‌رنگ
و پـــرهای رهـــا در آسمــان حرفی نخواهم زد

من از تالاب زهـــرآلـــود و کم‌آب ِ پریشـان ‌دل
و از مرغان و مرگِ بی‌امان حرفی نخواهم زد

تماشـا کــرده‌ام دلتنگـــی مــــرغ مهــاجــــر را
من از آواز قــوی نیمه‌جــان حرفی نخواهم زد

پرستــوها سبــک بالان دریاها، کجـــا رفتند ؟
من‌از پرواز لــک‌لــک‌هایمان حرفی نخواهم‌ زد

زبـــان غنچــه‌ها را برگــریـــز ِ تشنگــی بسته
از انــــدوه نـــگاه باغبــــان حرفی نخواهم زد

من از پــرواز کــرکس، در دل تالاب بیـــزارم
دریــغ‌ از بلبــلان بی‌زبــان حرفی نخواهم زد


ارسلان رشیدی