یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تا نسیم در شکن گیسوی او شرارت انداخت

تا نسیم در شکن گیسوی او شرارت انداخت
فتنه افکند به جان و جراحت انداخت
موج صبحکاه که بر ساحل امن آمده بود
در شب ماه بلند چه مرارت انداخت
ناخداسر نگذارد تا دم صبح از موج عظیم
که غراب در شب طوفان ز بلاهت انداخت
کِشته کار من وتوست ومکافات عمل
هر که در لانه موران آب به جسارت انداخت
آهی شرح مده احوال خود نزد کسان
غافل، در جاری سیل آشیان به جهالت انداخت
ره روی که کندصبر بر ره و شام سیاه
نوش دارد بامدادان ز جامی که حلاوت انداخت

عبدالمجید پرهیز کار

گم شده چشمان زیبایت به جمع اشک وآه

گم شده چشمان زیبایت به جمع اشک وآه
چون پریشان گشته دل از حسرت هریک نگاه

لنگ می گردد چو سنگ آسیاب خانه ها
سفره ها شرمنده ی یک نان خشک سرپناه

کودکی آواره گشته در خیابان های غم
تا بخندد چرخ دنیای تباهی قاه و قاه

شهر دل خالی شده از مهربانی های ما
کوچه ها یش خسته از تاوان سخت اشتباه

گشته هم ناله به چشمان سیاهت این قلم
کاش میشد اهل دل را چاره ای ازاین گناه


رقیه محمدزاده ماکویی

پیر تر شده

پیر تر شده
موهایم
چشمانم
لب هایم
از روزی قبل از بهار که دیدمت
با یک مشت پروانه
از کوچه رد شدی


ابوطالب احمدی

حرفی بزن چیزی بگو

حرفی بزن
چیزی بگو
از نگفتن چیزی عوض نمی شود
فقط خاکستری می شود
تمام دنیایی که به امیدش سیب چیدی


ابوطالب احمدی

السلام علیک یا صاحب الزمان


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

اتاقم چقدر به هم ریخته

اتاقم چقدر به هم ریخته
فقط یک بار آمدی
ویک عکس روی دیوار
جاگذاشتی


ابوطالب احمدی

گــر بنگریـــــــم تمامِ دنیــا هَمش سیاهی است

گــر بنگریـــــــم تمامِ دنیــا هَمش سیاهی است
کلا همـــــه دروغ و در کارشـــــــان ریایی است
امــروزه این فلسطیـن در خون و در سیاهی است
یا رب عنایتـــــی چند، لازم گـره گشــــایی است
این چهره شان چو گل کن، هــم سرخ و با طراوت
روی تمـــام دنیـــــــا، آری فقـــط سیاهـی است
آن دشمــن زبـون را نابـــود و خــوار و پست کـن
وین رنگ پرچمش بین،سُرخیّ و هم سیاهی است


سلیمان بوکانی حیق