| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
از صدای خستهی من، هیچ کس بیدار نیست
شهر میخندد چرا با غصه ی من یار نیست
عشق را فریاد کردم، روی دیوار زمان
بر تنم زخمیست اما زخمها دوَار نیست
با تو گفتم از جنون، از ترس فرداهای دور
تو سکوتت را شکستی، پاسخی در کار نیست
در نگاهت قرنها تاریخ بنبست است، لیک
دستهای بیکس من آجر دیوار نیست
زخم خوردم از دروغ، از خوابهای بیهدف
مرهمم شعری پریشان جز غم بسیار نیست
محمدرضا گلی احمدگورابی
گفتی:
دوستت دارم،
ای عزیز…
این گفتنِ تو
مرا از پای افکند،
جانم را
سالها به آتش کشید
و در پناهِ خود
پنهان کرد.
جان به جان، مستور است
اما، ای عزیز،
این زمزمههای تو
نبضِ مناند
که مرا
از پای میبرند.
من عاشقم
چون سوزِ ابراهیم خلیل،
و تو
سوز و سازت
شعلهایست
که مرا میبلعد.
یعقوبیام که نابینا شده،
و زلیخاییام که پیر؛
اما
در بوی پیراهن یوسف
هنوز
عطرِ تو را میبویم
که مرا
از پای برد
میعاد عصفوری
دلبرَم دل می بَرَد خندیدنَت
می دهَم جان از برایِ دیدنَت
در میانِ وحشتِ شب هایِ غم
می شوَم آرام با تابیدنَت
خواب دیدم که به سویَت می دَوَم
در گلستان ، لحظه یِ گُل چیدنَت
من کویرِ خشکم ای بارانِ مهر
تشنه ام من ، تشنه یِ بوسیدنَت
ای گُل زیبایِ باغِ زندگی
می شوم مسرور با بوییدنَت
با نگاهِ سرخِ تو قلبم تَپید
زنده ام با لطف و جان بخشیدنَت
حالِ من ابری ست بی تابم بیا !!
تا بیارامَد دِلم در دامنَت
علی باقری
حرارت
آب و هوایِ مشترک
آبوهوایی که فقط زیر پتوهای ما جریان دارد
گرمایی که از نقطهای نامعلوم از بدن تو آغاز میشود
و مثل آتشِ پَراکنده در جنگل
تمامِ جغرافیای مرا فرا میگیرد
حسین گودرزی
من از تو طوفانیترم، دیوانهتر ای عشق
چون موج می پیچم به خود، بیخانهتر ای عشق
آرام چون کوهی که دارد در دلش فریاد
آتشفشان دردم و ویرانهتر ای عشق
دور از تو هر فصلم زمستان است و هرلحظه
هی برف روی برف و من بیدانهتر ای عشق
چشم تو آتش بود و من پروانه ای عاشق
در شعلهات رقصانم و مستانهتر ای عشق
گفتی فراموشم کن اما پای تو ماندم
این بار قولم میشود مردانه تر ای عشق
یک پلک بر هم میزنم، شاید که برگردی
امشب بیا بارانی ام غمخانهتر ای عشق
سیده الهام عدنانی ساداتی
از لحظهای که رفتی، جهان تار شد، نیامدی
دل در غبارِ خاطره بیمار شد، نیامدی
هر شب چراغِ پنجره را روشن کنم هنوز
اما سحر، چو سایهی دیوار شد، نیامدی
در باد، عطرِ گیسوی تو گم شد ای نسیم
این کوچه بیتو سرد و گرانبار شد، نیامدی
گفتم که میرسی و دلم را نوازشیست
اما امید، خسته و بیزار شد، نیامدی
در چشمِ من هنوز همان شوقِ دیدن است
در چشمِ من هنوز کسی یار شد، نیامدی
لبخندِ تو به حافظهام مانده یادگار
اما دلم اسیرِ گرفتار شد، نیامدی
با هر نفس، تو را به دلم زنده میکنم
این عشق، بیتو شعلهی تکرار شد، نیامدی
ای آنکه در خیالِ منی، در دلم هنوز
هستی، ولی وعدهی دیدار شد، نیامدی
حمیدرضا خواجه
هردم عذابم می دهد چشمان یکمرد
چشمی که راحت قلب من را زیر و رو کرد
از یاد بُرده خاطراتِ خوب مارا
تنها برای قلب من آورده یک درد
بذر محبّت با نگاهش در دلم کاشت
باغ وجودم را ببین!حالا شده زرد!
گویا مسافر بوده ام در خاطر او
سوغاتی اش تنها برایم مانده سردرد
آن کس که در چشمان خود آهنربا داشت
حالا چرا با چشمهایش می شوم طرد!؟
ای کاش از یادم رَود آن خاطراتش
هر دم عذابم می دهد چشمان یک مرد
بهنازخدابنده لو
