| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
پرتگاهی ست میان من و تو بی تردید
می پَرم با دل و جان ،شیر صفت ،خواهی دید
درّه یِ مرگ و خطر ، سختی رَه چیزی نیست
که زِ وصل تو مرا سست کند یا نومید
بی قرارم چه کنم رنج فراقت تا کی؟؟
ای که چشمانِ تو جذّاب تر است از خورشید
باز دیشب زِ غم آواره یِ صحرا بودم
باد یکریز زِ احوالِ دلم می پرسید
ماه با مهر صبورانه نگاهم می کرد
دیوِ مغرور به ناکامیِ من می خندید
زوزه یِ گرگ بلا ، وحشتِ تاریکیِ شب
آری انگار همه دورِ سَرم می چرخید
بی هدف بودم و دلسرد که برگشت امید
از همان لحظه که عشقت به وجودم تابید
علی باقری
با لرزشِ مژگانت
نه نُت
که سکوتی عاشقانه
بر گلوی شب
می نشاند
موهایت
دیگر عطر نیست
آغوشیست
که در سرمای زمستان
در خاطرهای تبدار میسوزد
تا افسون
با دهانی نیمهباز
میان نام تو
و سایههای بلند تاریکی
بایستد
و یلدا،
زنی که ماندن را بلد نیست،
در بلندترین شب سال
با نفسهای ناتمام
با نور کوتاه سپیده دم
همآغوش میشود
زهرا امیریان
مینویسم بروی قلب انار
شب یلدا نبودهای دلدار
مثل یلدای سال های پسین
پیش رو عکس توست بر دیوار
گریه دارم انار آوردم
میدرخشند دانه های انار
استکان تو را نَشستم چون
نقشِ لب دارد استکانِ غبار
کَمکَمک خواب میکنم دل را
نمنَمک خواب میروم انگار
پاسخ فال حافظت این بود
خواب رفتن به چلهای بیدار
لااقل دردِ کمتری بکشم
در همان یک دقیقهی کشدار
بی تو سرما پَراندم از دلِ خواب
می رسد فصل سردِ پُر تکرار
میثم علی یزدی
پاییز رفت
با آخرین برگش
نامهای برای تو نوشت
تشنهات هستم
دوستت دارم همیشه
حسین گودرزی
.
ستاره میشمردم
اما شمارش گم شد
وقتی به تو فکر کردم
تشنهی تو
دوستت دارم ستارهای
حسین گودرزی
جویبار خون
با ولع
قطره های سرم را
می بلعند
خواب و بیداری
نسیم رویا میوزد
رقص سایههامان
بر پل نور
غرق دردم
شب تبآلود و داغ
آتش اشکی بر دل
میسوزد جای خالی تو
میسوزم در تب
در بغل غم
با خندهی درد
نسیم رویا میوزد
هم آغوش
گل سرخ
میسوزم در تب
دردی بیپایان
نسیم رویا میوزد
رویای بیپایان
آرام آرام
رویا میوزد
بر خاکستر درد
بر می خیزد ققنوس امید
بهرام بصیری
کاش
پای تو به پوستینِ کلماتم
تنه نمیزد...
خواستم ننویسمت،
اما عطشی که در گلویم خانه کرده،
واژهها را تا لبِ پرتگاهِ عشق میراند.
گاهی شعرم
لبهایت را در سطرهایم میجوید،
گاهی من،
نَفَسات را در حروفِ او میبویم
نمیدانی:
این دلتنگیِ تو
چون رودی که از چشمه میگریزد،
همآغوشِ زمین میشود
بیآنکه پایان پذیرد.
در نبردِ سهمگینِ خرد و جنون،
تو ... گلولههای عطشم را
به سوی قلبِ منطق نشانه گرفتهای:
هر بار که میخواهم فراموشت کنم،
پوستِ شعرهایم
به لمسِ نامِ تو میسوزد.
و من
اسیرِ این آتشِ شیرین
لبهایت را جایگزینِ نَفَسهایم میکنم
تا شعرم نه پایان یابد،
نه سیراب شود؛
همیشه تشنهات، همیشه در اوجِ بیقراری
حسین گودرزی
