یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دیگر ماهی‌ها، از خاطره‌ی آب فقط خشکی را به ارث می‌برند...

دیگر
ماهی‌ها،
از خاطره‌ی آب
فقط خشکی را به ارث می‌برند...

نمک،
بر زخم زمین نشسته
و افق،
خطی‌ست بی‌رنگ
که هیچ ابری در آن گریه نمی‌کند...

کوچه‌ها
صدای پای شادی را فراموش کرده‌اند
و لبخند
مثل آینه‌ی شکسته‌ای
فقط چهره‌ی درد را منعکس می‌کند...

کوه،
سنگ‌تر شده
و نسیم،
دیگر بوی گندم نمی‌آورد...

نه نغمه‌ای از نی
نه صدایی از ارگ
فقط طنین نفس‌های خسته‌ی خاک
که خواب تمدن دیده بود...

و ما؟
در میانه‌ی هیچ
ایستاده‌ایم
با چشمانی پر از خاطره
و دستانی که جز حسرت
چیزی از آینده نمی‌چینند...


سعید سهیلی

..ای پاییز...

یک بار دیگر
صدای خش خش
زیر جاروب ها شنیده شد
درختان تصمیم گرفتند
جامع سبز را از تن بیرون کنند
و خود را برای باران عریان کنند
از همین خاطر است
که برف پوستین گرمش را
بر شاخه ها می‌گسترد
تا باران
عریان درختان را نبیند
و امسال چندمین سال است
که درختان عریان می‌شوند
ولی نه بارانی برای دیدن است
نه برفی برای پوشش
آه خدا
این پاییز
سرشار از چشم چرآنی باران باشد
که برف سراسیمه
پوستین بر شاخ نهد
تا درخت
زمزمه باران در گوشش بشنود
و به شوق رسیدن
دوباره آن پوش سبز
به تن کند

..ای پاییز...
ای پاییز
دوباره آمدی
چشمت گریان
لب ما آدمها خندان
آمدی تا دوباره
ساعت رقاصک شب
خود را به جلو بکشد
و دامن چین چین تیره اش
شب به شب بزرگتر شود
گاهی رقاصک را جلو می‌کشند
تا دامنش کوتاهتر شود
شب می خندد
و
دامنش بیشتر می‌گسترد
وای بر ما
که بزرگترین دامنش را
جشن می‌گیریم
و
هندوانه انبار می کنیم
تا نارش ببینیم
ولی سفید است
و
ما شب را
به بازی می گیرم
تا تو بیشتر برقصی

سیاوش دریابار

از صدای خسته‌ی من، هیچ کس بیدار نیست

از صدای خسته‌ی من، هیچ کس بیدار نیست
شهر می‌خندد چرا با غصه ی من یار نیست

عشق را فریاد کردم، روی دیوار زمان
بر تنم زخمی‌ست اما زخم‌ها دوَار نیست

با تو گفتم از جنون، از ترس فرداهای دور
تو سکوتت را شکستی، پاسخی در کار نیست


در نگاهت قرن‌ها تاریخ بن‌بست است، لیک
دست‌های بی‌کس من آجر دیوار نیست

زخم خوردم از دروغ، از خواب‌های بی‌هدف
مرهمم شعری پریشان جز غم بسیار نیست

محمدرضا گلی احمدگورابی

گفتی: دوستت دارم، ای عزیز…

گفتی:
دوستت دارم،
ای عزیز…

این گفتنِ تو
مرا از پای افکند،
جانم را
سال‌ها به آتش کشید
و در پناهِ خود
پنهان کرد.

جان به جان، مستور است
اما، ای عزیز،
این زمزمه‌های تو
نبضِ من‌اند
که مرا
از پای می‌برند.

من عاشقم
چون سوزِ ابراهیم خلیل،
و تو
سوز و سازت
شعله‌ای‌ست
که مرا می‌بلعد.

یعقوبی‌ام که نابینا شده،
و زلیخایی‌ام که پیر؛
اما
در بوی پیراهن یوسف
هنوز
عطرِ تو را می‌بویم
که مرا
از پای برد


میعاد عصفوری

دلبرَم دل می بَرَد خندیدنَت

دلبرَم دل می بَرَد خندیدنَت
می دهَم جان از برایِ دیدنَت
در میانِ وحشتِ شب هایِ غم
می شوَم آرام با تابیدنَت
خواب دیدم که به سویَت می دَوَم
در گلستان ، لحظه یِ گُل چیدنَت
من کویرِ خشکم ای بارانِ مهر
تشنه ام من ، تشنه یِ بوسیدنَت
ای گُل زیبایِ باغِ زندگی
می شوم‌ مسرور با بوییدنَت

با نگاهِ سرخِ تو قلبم تَپید
زنده ام‌ با لطف و جان بخشیدنَت
حالِ من ابری ست بی تابم بیا !!
تا بیارامَد دِلم‌ در دامنَت

علی باقری

حرارت آب و هوایِ مشترک

حرارت
آب و هوایِ مشترک
آب‌وهوایی که فقط زیر پتوهای ما جریان دارد
گرمایی که از نقطه‌ای نامعلوم از بدن تو آغاز می‌شود
و مثل آتشِ پَراکنده در جنگل
تمامِ جغرافیای مرا فرا می‌گیرد


حسین گودرزی

من از تو طوفانی‌ترم، دیوانه‌تر ای عشق

من از تو طوفانی‌ترم، دیوانه‌تر ای عشق
چون موج می‌ پیچم به خود، بی‌خانه‌تر ای عشق

آرام چون کوهی که دارد در دلش فریاد
آتشفشان دردم و ویرانه‌تر ای عشق

دور از تو هر فصلم زمستان است و هرلحظه
هی برف روی برف‌ و من بی‌دانه‌تر ای عشق

چشم تو آتش بود و من پروانه‌ ای عاشق
در شعله‌ات رقصانم و مستانه‌تر ای عشق

گفتی فراموشم کن اما پای تو ماندم
این بار قولم میشود مردانه تر ای عشق

یک پلک بر هم می‌زنم، شاید که برگردی
امشب بیا بارانی ام غمخانه‌تر ای عشق

سیده الهام عدنانی ساداتی