یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در قفسِ خاطره زندانی ام

در قفسِ خاطره زندانی ام
از غم دوریِ تو بارانی ام


با نفَسِ خویش حیاتم ببخش
سردتر از برفِ زمستانی ام


(( آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظه یِ طوفانی‌ام


دل خوشِ گرمایِ کسی نیستم
آمده ام‌تا تو بِسوزانی ام ))


مونِسم اشک است و سَحر وعده ام
منتظرِ موسمِ آسانی ام


باز نگاهم به نگاهِ تو هست
تا بِرَهانی زِ پریشانی ام


ای که تبسّم زِ تو معنا گرفت
کاش بیایی و بِخندانی ام


خلوَتم آغشته به اشک است و آه
سوخته از این غمِ پنهانی ام


چاهِ بلا هست رهِ قصر و من
رهروِ آن‌ یوسفِ کنعانی ام


می زنم ای گل به رُخَت بوسه ای
گر بِزَنی سنگ به پیشانی ام


عاشقِ دلباخته ام چاره چیست؟
در وسطِ معرکه قربانی ام


قهرِ تو زیباست گُلم‌ بوده ای
شاهدِ یک عمر هوسرانی ام


مُعترفم عفو بفرما که من
علّتِ این وقفه یِ طولانی ام


خوب تر از صبحِ وصالِ تو نیست
می رود آری شبِ بُحرانی ام

علی باقری

به عشقت ای گُلِ بی خار می گریم

به عشقت ای گُلِ بی خار می گریم
به شوقِ لحظه یِ دیدار می گریم


دوباره بی طلوعت صبح پیدا شد
وَ من‌خسته از این تکرار می گریم



پیاده می روم‌ گاهی به تنهایی
کنارِ جاده و بلوار می گریم


وَ گاهی می شوم‌بی تاب و بی پروا
میانِ کوچه و بازار می گریم


به سختی می فشارد غم‌ گلویم را
به هِق هِق می رسَم بسیار می گریم


تبسّم می کنم‌ با یادِ لبخندت
به دنبالش ولی هر بار می گریم


به پایت عاشقانه شعر می ریزم
میانِ گُلشن و گُلزار می گریم


به زیرِ گنبدِ فیروزه ای ابری
بهاری می شوم رگبار می گریم


علی باقری

بی عشق تو دنیاست پریشان و غم انگیز

بی عشق تو دنیاست پریشان و غم انگیز
با عشق تو زیباست گُل افشان و دلاویز


قلبم شده صد پاره نگارا به یقین هست
تیرِ مژه ات تیز تر از خنجرِ چنگیز


اعجازِ نگاهِ تو ، مرا می کُشد ای عشق
لبخند بزَن ، کاسه یِ صبرم شده لبریز


روح از بدنم رفت همان دَم که تو رفتی
چندان که شدم سردتر از موسمِ پاییز


دیشب من و مهتاب به یادِ تو نشستیم
ناهید رسید از رَه و پروین و زُحل نیز


با آمدنت باز به جسمم تو دَمیدی
من زنده شدم مست تو و شاد و سحرخیز


تا خانِ ششم رفتم و با دیو به عشقت
در مرحله یِ هفت شدم سخت گلاویز


از کوچه یِ الهام‌ ندا داد که ای دوست
تا وصل دهد دست زِ اغیار بِپرهیز

علی باقری

عشقِ من این تویی یا که خواب می بینم

عشقِ من این تویی یا که خواب می بینم
تشنه کامم دوباره سراب می بینم؟؟؟

گویی اندر بیابان خشک و تف دیده
سبزه و سوسن و نهرِ آب می بینم

طاقتم چون به آخر رسید حسّی گفت
من دعایِ تو را مستجاب می بینم


بعد سرمای  یلدا و رنج  تنهایی
شاد و مستم کنون آفتاب می بینم

از غزل پر شده روح و جان و تنم
در کتابِ دلم شعر ناب می بینم

ای بهشتِ برین ای یگانه یِ من
لحظه ای رو مگردان عذاب می بینم

علی باقری