| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
تو
از ستارههای نرگسی
ساخته شدهای
اجازه بده
تمام اندوهِ جهانِ هستی
تو را
در آغوش بگیرد…
باد و بارانِ این جغرافیا
هرگز
به تو نمیرسند
درونت
فصلیست کهکشانی
که میلیونها سال نوری پیشتر
فرو ریخته است
سکوتت
در این جهان
سنگینتر از هر طوفانِ جغرافیاییست…
شاهین افتخاری عمله
شب یلدا و دلم با تو سخن ها دارد
ماه با مردمک چشم تو تقوا دارد
شمع میسوزد و از راز تو روشن خورشید
سایهی شب به بلندای تو معنا دارد
عشق با یاد تو در سینه و دل سوخته است
گرمی صوت تو در جان من آوا دارد
شعر یلدا شود آغاز به لب های شما
هر غزل با تو در این دفتر ما جا دارد
گرچه شب سرد و دراز است و نگهبانی نیست
نفسم در نفس گرم شما جا دارد
محمدرضا گلی احمدگورابی
کودتایی عجیب
درونِ چشمانم رخ داده
نه دستهایم
که قلبم
به سوی تو پرواز میکند
در دشتی بیپایان
میانِ زمین و آسمان
جایی
که روشنایی
با نفسِ تو
از تاریکی عبور میکند
و سکوت
بالهای آخرش را
به یادِ تو
باز میکند
طیبه ایرانیان
خاطره بازی که میکنم بیشتر دلم میگیرد
دست خودم که نیست بیشتر دلم می گیرد
یه سوی تویی و انبوهِ خوبی ها
یه سوی منم که از تو یاد میگیرد
یک عالمه ترانهِ عاشقانه یادم هست
افسوس که و قت دیدنت زبان میگیرد
بس خوب بودی و هستی مانده ای بخاطرم
بی خود که نیست در نبودت دلم بهانه میگیرد
چنان مست می شوم به وقت دیدارت
دل است دیگر، دیده است، از تو یاد میگیرد
قشنگی یه عشق قشنگ تر می شود وقتی
چه باشی و چه نباشی دلم سراغ از تو میگیرد
کلامِ مانده در کلام چقدر بسیار است
چه حیف که دوری و غزل شراره میگیرد
شنیده ای که بگویند تب کنی می میرم
منم همان که در گور هم سراغ از تو می گیرد
یاسر منیری
اشکهای چشم خود را، میربایم، ز تو با هر سرود
می شکند، با ناله ها، تاب و توانم، ،ز تو با هر سرود
شد فزون از طاقتم، این غصه، با سودای درد؛
میزند آتش به جانم، این جدایی، ز تو با هر سرود
شعر غم را، مینوازم، فردا ،با فغان یکسره
میچکد،اشک از چشم آهم ، ز تو با هر سرود
دردِ دوری، گشته پنهان، پشتِ نو خندههات
با قلم، دریای غم را، می زدایم، ز تو با هر سرود
مینویسد راد از غم و اندوهِ دل، با سوز خود،
با سرودن، سوز غم را، میربایم، ز تو با هر سرود
منوچهر فتیان پور
هرگز دقایق عمرم به پایت هدر نشد
امـا سکـوت درد ز جـانم بـه در نشد
به هر دری زدم که یابم نشانیت
اما دری به رویم گشوده دگر نشد
در جادههای خستهی بیانتها،چه سود
پـای سفـر شکست ولی دلِ رهگذر نشد
بـا دودِ سیگار و خیابانِ بـی چـراغ
از بغضِ کهنه درگلو کسی خبر نشد
هـر لحظه با خیالِ تـو جنگیدهام ولی
این جنگِ بیامان به دل من ظفر نشد
در آینه شکسته به دنبال خویش بودهام
تصـویرِ مـن به چـشم جـهان معتبر نشد
در کافههای خستهی این شهر پرغبار
بـا قهوه هـم شـب بی تـو سحر نشد
محمد بهرامی
تو شبگیر خشک شاخه ها بودی
عروس سیاه پوش جنگل بلوط!
در کوهستان که سایه ها فریب اند!
آتش گرفته ای
و گرم لبخند می شوی!
***
لبخند که می شوی
به لبهای مرتعش که ناشکیب اند!
آغشته به اشک گونه هایم باش
نگاهم کن!
***
تو گناه سوزنی برگ درختانی
که به باد وحشی، تند می شوی
و چای قسمتم
تلخ و تیره می کنی!
دمت گرم، تلخم باش، تباهم کن!
***
دست تباهم، لرزانت باد
و چشم ابری ام
دنبال سیاه چشمت !
سیاهم کن سیاهم کن سیاهم کن!
***
سیاهم کن
که از سپید بیزارم
و مابین نسل های شطرنجی
که بدگونه با هم غریب اند
وحشت موی سپیدم دارم
***
و تو همدم سیاهِ مو شرابی
هم آغوش بی تابی
مستم باش
گونی های گندم پر از گناه سیب اند!
لبالب از گناهم کن!
علیرضا فیضی