یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در من هزاران من نفس می‌کشد،

در من
هزاران من نفس می‌کشد،
چنان سایه‌های پنهان
در قلب آینه‌ای ترک خورده.
گاهی
دستان مادرم
دست کودکی‌ام را می‌فشارد
و لالایی‌اش
مرا به خوابی آرام می‌برد.
و گاه
چشمان جوانی‌ام
پر از طوفان‌های سخت و بی‌رحم
روی شانه‌هایش خم می‌شود
و اشک می‌ریزد.

سمیرا مرادی

نفس های آخر این چراغ نفتی

نفس های آخر این چراغ نفتی
با دهان پر دود من همسو ست،
او جانش را دود می کند و
من تنهایی ام را؛
او خاموش می شود و
من هم آهسته،
دوست داشتنت را فراموش؛
ما اگر
وصله ی جان هم بودیم
باز هم
مثل چتر گم شده ای
در ایستگاه مترو،
در روزی بارانی،
دور از هم جا مانده ایم.


علیرضا پورکریمی

سایه ام را پشت هر دیوار در خود دیده ام

سایه ام را پشت هر دیوار در خود دیده ام
در شبم شور تو را بیدار در خود دیده ام

حس شعر و شاعری را زنده کردی در دلم
چشم های بی تو را نمدار در خود دیده ام

من نمی دانم چرا در پیله ام آشفتگی ست
بسکه از دلتنگی ام آوار در خود دیده ام

باز هم یک راه بی مقصد درونم باز شد
میروم بیهوده ، بس اصرار در خود دیده ام

شور هستی را مکن پنهان ز چشمم بعد از این
جان بی مقدار را بر دار در خود دیده ام

نیست جز عشق تو در این سینه عشقی نازنین
گرچه مه رویان به دل بسیار در خود دیده ام

نیمه ی پنهان من در آینه گم گشته است
روبروی خویشم و زنگار در خود دیده ام

لال شد فرزندِ وراجِ نهانم بعد از این
بسکه در کنج قفس تکرار از خود دیده ام


محمد عسگری

نترس بمان که من هم زیبا ترین سفیر توام

نترس بمان که من هم زیبا ترین سفیر توام
ندای مانده درگلوییکه شیوا ترین نفیر توام

نترس بخوان غمیرا که من برایت نوشته ام
فدای تومن گشته ام که لیلاترین اسیر توام

نترس  بدان دمی راکه در کالبد عشق است
تنی راکه من سوخته ام زیباترین بشیر توام

نترس بمان برای منی که صدیق این دورانم
که من صدیق توهستم وسپیده سمیر توام

حکایت جان بودی و هست و نیست ضمیر
به جمله ای نشسته ای که منهم ضمیر توام


شفای جعفری هم به قنوت دستان تو بود
به باغ سیب هم گذری کن که در مسیرتوام

علی جعفری

با تو بودن

با
تو بودن
غارتگرِ
فعل و قافیه ها
شدم

معشوقانه
سروده ها را
خزانه دار
شوم


پوران گشولی

نگاهم کن

نگاهم کن
شبیه جنگل هیرکانی
پیش از آن که
مه بگیرد چشم‌هایت را
لادن آهور

مادری خواهد در این دنیای ما

مادری خواهد در این دنیای ما
که به سیمای رضا باشد نگار

چهره‌اش چون مه، به سیمای خداست
نور الله در دل و چشمش هزار

یاد او جان پرور و دل‌ها پذیر
در دل خلقت ، همیشه پایدار

با دل پاکش ، به دنیا یک نگاه
چون شود مهرش به مانند بهار

بر لبش ذکر حسین است و علی
دست‌گیر روزهای سخت این، روزگار

ای تو مادر ، زهرا ، دُر تابان علی
دست تو درمان گر هر درد و زار

تو که در شب می‌شوی، خورشید فشان
نور قلبت می‌شود بر ما قرار


ای که در شب‌های تنهایی ما
یاد تو چون شمع روشن هست و یار

عالمی روشن شود با آن نگاه
راز خلقت تنها تویی از آن دیار

در دل هر عاشقی این شد نشان
مادر گیتی تویی زهرا ، همین باشد شعار


ابوالقاسم میدانی