یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مثل آوای غریبی‌ست که در سینــه شکست

مثل آوای غریبی‌ست که در سینــه شکست
نامه‌ای گم شده در خلــوت دیرینه شکست
سایه‌ام مانده فقط از من و یک بغض قدیم
زیر باران شب خاطره‌، آییـــــــــنه شکست


ابوالقاسم میدانی

گرم شـــــو در تب داغ دستــانم

گرم شـــــو در تب داغ دستــانم
شعـــــله کن آتش جان هجـرانم

عشــــق تو راهی به جنونـــم داد
برده از من دل و تاب و ایمــــانم

چشمت آئینــه خورشیـد ســــحر
ماه پنهـــان شده در شبستــــانم

تا تو را دیـــدم و دل باختــــمت
بسته شد دل به غمت چو زندانم

این غــــزل تقـــــدیم نگاهت باد
تا که آید نفســـــی ز تو جـــــانم

ابوالقاسم میدانی

پیوسته سئوال من زعقل و دل این است

پیوسته سئوال من زعقل و دل این است
بی عقـل اگر دلـی شود بی دیـــــن است
گویند که فــارغ از دو عالم است این دل
آزاد شده ز درد عشـــــــق دیریــن است

ابوالقاسم میدانی

ای خورشید دمیده ازعشق و وفا

ای خورشید دمیده ازعشق و وفا
ای چشمه ی زلال کوثر و صفا
آندم که از این زمانه رخت بستی زهرا(س)
در سوگ تو خم شده هنوز پشت خدا

ابوالقاسم میدانی