یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ز شب گیسوی‌تو تاریک‌تر بود

ز شب گیسوی‌تو تاریک‌تر بود
جهان در حیرتِ آن مویِ تر بود
چنانت جلوه کردی در نظر که
دلِ آیینه هم محوِ نظر بود
چو موجی نرم و دریاگون و پیچان
که در هر تارِ آن رازی زِ سَر بود

رَوَد وصفت به فاشِ گنج‌بازان
هزاران گنج در یک رشته زَر بود
نسیمی آمد و یک تار به رقص داد
جهان را عطرِ آن تارت، سَحَر بود
من از یک تارِ آن دل باختم، ای آه!
که در هر بندِ آن، بندی دگر بود
نگاهت چاه و من در ژرفنایش
و آن گیسو، طنابی مختصر بود
به هر بافتن، زدی بندی به جانم
خدایا! این چه زنجیرِ هنر بود؟

علی انتظاری میبدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد