یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گفتی غزل بگو ، غزل من ، چرا غزل ؟

گفتی غزل بگو ، غزل من ، چرا غزل ؟
تا میشود مغازله فرمود در عمل

بیهوده است دغدغه وزن و قافیه
مستفعلن مفاعل مستفعلن فعل

شعر و غزل زبان زمان فراق بود
حالا که در کنار منی ، بوسه و بغل

سر تا به پا تو خود غزل نا سروده ای
وقتی که اصل هست عزیزم چرا بدل ؟

چشم شراب گون توخالی من الکحول
لبهای دلفریب تو احلی من العسل

از ماذن نگاه تو آن چشمهای مست
فریاد می زنند که حی علی الامل

تلخی مکن که چشم تو را مست خوانده ام
شیرین من مناقشه ای نیست در مثل

دیگر مده حوالهء ما را به روز بعد
مردیم از کشیدن چکهای بی محل

با اینهمه به لطف حضور تو قانعم
از خنده ای دریغ نفرمای لااقل ...


جعفر کبیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد