ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دواندوان...
در کوچهها،
در گرد و غبارِ راه،
چشم میگرداند،
دستها بر زمین...
خم شده،
پی نعلی که افتاده است!
میپرسد:
«نعل ندیدید؟
نعل گم شده...»
اما کسی نمیپرسد:
«اسب کجاست؟»
اسب،
رفته…
یا شاید گم شده
در دوردستِ دشت.
اما او،
هنوز نعل را میجوید،
چون که چشمش
به زمین عادت کرده…
و یادش رفته
سر بالا بگیرد
و نبودِ اسب را ببیند.
آه...
چقدر شبیه ماست!
که اصل را گم میکنیم،
و پی حاشیهها میدویم...
منوچهربرون