یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دوان‌دوان...

دوان‌دوان...
در کوچه‌ها،
در گرد و غبارِ راه،
چشم می‌گرداند،
دست‌ها بر زمین...
خم شده،
پی نعلی که افتاده است!
می‌پرسد:
«نعل ندیدید؟
نعل گم شده...»
اما کسی نمی‌پرسد:
«اسب کجاست؟»
اسب،
رفته…
یا شاید گم شده
در دوردستِ دشت.
اما او،
هنوز نعل را می‌جوید،
چون که چشمش
به زمین عادت کرده…
و یادش رفته
سر بالا بگیرد
و نبودِ اسب را ببیند.
آه...
چقدر شبیه ماست!
که اصل را گم می‌کنیم،
و پی حاشیه‌ها می‌دویم...


منوچهربرون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد