ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شیخ خواهم من بگیرم یک زنی
یک زن بـاعفت و پـــاکـدامنی
بر درهـرخــانـه ای زنگ می زنم
ازنبــودچنـد قـلم لنگ می زنم
مال وماشین،پول یاسکه کلان
من ندارم جزان ، قـرص دو نان
روز وشب دنبال آب ونان دوم
باتفاهم وتعامل چندروزی سرنهم
طالب دختـــر خـاتـون خـاله ام
چون ندارم خانه وماشین وکارآواره ام
بــر در هـر خـــانه ای سـر می زنم
زوزه می زد لــرزه بــرجــان و تنـم
جمـله از خــانه و مـاشین وطـلا
مهـریه وزن سن وســــال وسما
عاقبت شد دختــری هم سازمن
کرد دو جین سـکه و زر درفازمن
ناگهـان یک شب صدایم شدبلند
حکم والـدصـادر وقهـرکردبه چند
فکرعفــو و بخشش وبخشایشم
حکم جلب نـابـود کـرد آسایشم
تـــا بـه او گفتـم هیچم در میان
گوشه ی حبــس و ور محکومیان
وامصیبت این چه بـود آمـد بسر
درتجـرد هیچ نـداشتم زین خبــر
خـدمت والـد بـرفتم بهـر جـــود
کل مهـر آورده ای ؟کـن تو ورود
در بساطم هیچ آه درســـر نبـود
هفت وهشتم درگــرو نــه ببود
ردی زان فــرموده ایــام قــدیم
کی گــرفته یـا کیــا داده نبـود
لاجــرم نومید و مأیوس وملول
راضیم با حبس و زندان وسلول.
سیروس اسکندری
صبر کردم
روشنایی بیاید
نور بپاشد به دلم ،
شادی بیاید
بنشیند توی قلبم ،
روی لب هایم
توی چشم هایم ،
و گل بیاندازد
گونه هایم ،
صبر کردم
صبر
دست ظلم کوتاه شود
هر روز اما درازتر شد
سارا آرندان
چه شده یار هم دست رقیبانم شدی
از من بریدی و همدم با حریفانم شدی
عیبی ندارد اگر از من بردی و رفتی
مشکل اینجاست که یار رقیبانم شدی
پس من به یادت بیارم که من کیستم
من همانم که تو زمانی از دلدادگانم شدی
تو همانی که صد بار تلاش کرد که عاشق شوم
ولی عاقبت هم بازی با رقیبانم شدی
از زمانی که فهمیدی درگیر عشق تو شدم
دشمنی را آغاز کردی قاتل جانم شدی
یک عمر تلاش کردی که من درگیر تو باشم
پس چرا اینگونه دشمن جانم شدی
سجاد اوسیانی
بجز تو پیشِ همهکس منم کر از هر شعر
منم تو را شنوا ای فراتر از هر شعر !
چه خوش که قرض کنم بالیاز سپید و غزل
که میشود بپرم تا " تو" با پَر از هر شعر
هوای طبعِ تو باران برای مرغان داشت
ببین چگونه شده خیس کفتر از هر شعر
کتابِ عشقِ تو را باز کردم و دیدم
بهار زاده شد و شهد و گلپر از هر شعر
قفس شکست به وقتِ ورق زدنهایم
رها شدند هما و کبوتر از هر شعر
برای من نکن از شعرِ شاعران تعریف
تویی برای امین شعر و بهتر از هر شعر
خطوطِ ذوقِ تو را حفظ میکنم هربار
به روی نیمکتِ بیتِ محشر از هر شعر
امین_مقدس
هوای چشمِ خمارت هوای بارانست
نگاه کن به جهان چون گدای بارانست
بدونِ چترِ شنودم در انتظارِ تو ام
برای من سخنانت دعای بارانست
ببار تا بشوم خوشسعادتآنجایی
که بوی کاهگِلِ تَر، همای بارانست
مسیحِ دستِ خودت را بکش به روی کویر
دوباره سبز شدن از شفای بارانست
بیا که سبزه برقصد به ضربِ هر قدمت
بیا که صوتِ قدومت صدای بارانست
به روی برگِ تنم قطره هست و میدانم
که شبنمم صدقه از خدای بارانست
دوباره شعرِ امین هدیهای برای توست
بخوان که پیشکشم در ازای بارانست
امین_مقدس
کاش بودی ابری بر سرم
گاه و ناآگاه خطور میکرد در سرم.
کاش دلم با یاد تو میشد تمام
و اغازش شعری میشد در دفترم.
کاش عشقت را میدیدی در منم
که خاک میخورد از چرخ زمان پیکرم
انگاه هنوز نمی آیی به دیدنم؟
ای اشنای غریب میهنم.
بیتا عربنژاد
میشناسم من تو را که اهل رفتن نیستی
دوستت دارم ولی اهل شکفتن نیستی
قانعی حتی کمی از زاهدان هم بیشتر
سال ها صید توام در فکرِ کشتن نیستی؟
تا ابد شمع توام، راهِ تو روشن می کنم
حیف چون افسانه ای، در فکر رفتن نیستی
عمرِ من پایِ تو زنجیر است تا روز ابد
گر چه می پرسی چرا فکر شکستن نیستی؟
کینه من با تو چون زخمِ دل از دلدادگی ست
گرچه بعد از این همه اهل گذشتن نیستی
تا به کی از من جدا؟ این راه را تنها مرو
گرچه فهمیدم که تو اهل نشستن نیستی
من برایت عشق آوردم ولی افسوس که
از هوای دیگران،اهل گسستن نیستی
جواد ملکی