ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
خود
نمی دانم
که اندوهم ز چیست
زیر لب گویم چه خوش رفتم؛
ز دست...
شبیه لرزیدن پوست یک مادیان
وقتی گنجشکی بر گرده اش می نشیند
یا لرزیدن دست های مادربزرگ
وقتی چای را
از استکان به نعلبکی می ریخت
می لرزد دل من
وقتی
نام تو را می شنوم...
I'm reviewing it
It's all for you ..
دلـم را که مرور میکنم
تَمـامِ آن از آنِ «توست»..
#نزار_قبانی
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم،
بد نگوییم به مهتاب
اگر تب داریم
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ در ذهن اقاقی
جاری ست...
نگاهت
قاب خاطرات خوش من است
رَدِّ نگاهت
مهمان نقطه چینهای ممتدِ
تمام شعرهای من است
با یک علامت....!
و من نمیدانم می ماند یا می رود .....! ؟
مثل یک ماهی افسرده وغمگین در آب
گریه کردم که کسی بو نبردحتی تو
شهرام_میرزایی
میخواهی از نگاه کردن به او فرار کنی. پس سعی میکنی با ورق زدن کتاب توی
دستت، یا با کشیدن خطوط نامفهوم روی تکهای کاغذ خودت را سرگرم کنی، اما
نمیتوانی. پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدنش کلافهات کرده، تردید
مبهمت را به یقینی روشن تبدیل میکند: عاشق شدهای...
" برگرفته از «چند روایت معتبر» / اثر مصطفی مستور "