ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تو را از یاد بردم،
نه از سرِ خواستن،
که فراموشی،
چیزی نیست جز ادامهی زیستن
بی ردِ حضور.
من تو را فراموش نکردم،
من،
فراموشی را
نفس کشیدهام.
درونم
شهری خاموش مانده بود
با کوچههایی
که به هیچ پنجرهای نمیرسید،
و چراغهایی
که سالها بود کسی
برایشان شب نمیشد.
جهان،
پیکری از خوابِ زخمی بود
که در حافظهی باد
تکهتکه فراموش میشد
بی آنکه بیدار شود.
هر عبور
نامی را از دیوار میکَند،
و هر سکوت
تو را
شکلی دیگر میبخشید.
ای کاش
فراموشی،
تنها از جنسِ خاموشی بود؛
نه عادتی که
ریشهات را
از خودت برکند.
شاید ما،
نه زیستن را دانستیم
نه رفتن را،
تنها
با سایهی بیجهتِ زمان
یکی شدیم
و ندانستیم
چه از ما مانده است
جز ردّی
بر پوستِ فراموشی.
راضیه هاشمی