ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
گاهی باید
معجزه ی که خدا داد
پنهونش کرد
حتی برای کتابهای عاشقانه
دکتر محمد کیا
چون نسیمی
که گذر میکند از پهنه دشت
بر دلم
یاد تو
آرام
گذشت ...!
رقیه زبردستی
یکی هست در این عالم، ولی خاموش میماند
ولی در سینهی او عشق تو پرجوش میماند
سخن با تو نمیگوید، ولی در هر نفس بیشک
هزاران بار نامت بر دلش مدهوش میماند
به چشمش رنگ دلتنگی، به لب خاموشی محض است
ولی در فکر تو هر لحظهای، در جوش میماند
نمیدانی چه آشوبی ز شوقت در دلش برپاست
یکی که در کنارت نیست، اما گوش میماند
عطیه چک نژادیان
در اتاقِ کوچک ما هیچ، آرامش نبود
زورگویی بود تنها، واژهی خواهش نبود
وزن میکردی تمام سال حجم درد را
از حمل تا آخر اسفند، در کاهش نبود
وزن میکردی تمام سال حجم عشق را
مثل بدبختیِ ما در حال افزایش نبود
جیبهای ما پر از جهل و جنایت بود و هست
در سکوی خانهی ما سایهی دانش نبود
بزمهای شعر ما را گریه و زاری گرفت
بعد از آنکه خندهها حضرت بارش* نبود
در سیهچال وطن، تنها نه امروز و صبا
از گذشته تا به حالا در خطِ تابش نبود
هرکه میپرسد که نام زادگاهت را بگو
سرزمینی که در آن از جنس آسایش نبود
از زبان چندتا مخلص شنیدم سال پیش:
در زمینی که من استم کاشکه چالش نبود!
محمد اسماعیل لشکری
تو در این غروب زیبا
لب ساحلی دل آرا
به کنار موج و دریا
به کجا اشاره داری ؟
به همو که رفته است و ز ِدلت نرفته اما ؟
به همو که دوستیش شده بهر تو مُعما ؟
به هموکه زیر گوشَت
زِ وفا و عشق میخواند؟
به همو که پای قولش
به توگاه گَه نمیماند؟
تو که دل به او سپردی
چه نصیب زو تو بُردی ؟
بجز از دلی شکسته
و بهار رخت بسته به خزان غم نشسته
تو از او مگر چه دیدی ؟
که هنوز خانهی دل
زغبار او نشُستی
و هنوز چشم بر ره
به امید او نشستی
تو که چشمهی زُلالی
به کجا اشاره داری ؟
رحیم سینایی
به نام خالق ماهردو می خورم سوگند
به غیر نام تو من در زبان ندارم چند
به هرطریق و به هر سبک بخود اگر نازی
نه رنجم از غم عشقت به عشق تو سوگند
چنان به عشق تو دل بسته ام نه میدانی
چو تارو پود مرا زلف تو کشید در بند
به شوق عشق تو هر شب خماری و مستم
چنانکه ان همه عاشق چو من چنین بودند
همیشه ان همه عشاق ز درد حجر و وصال
به اه و ناله فتادند و شب راسحر کردند
چه گویم ای دل غافل گسسته ریشه ما
بیایی از ره لطف ریشه را دهی پیوند
قاسم بهزادپور
عشق مدتهاست روی صندلی در این اتاق
با سیاست بر جهان فرمانروایی میکند
چشم بستیم و غلامِ حلقه در گوشش شدیم
از قضا جای خدا حتی خدایی میکند
عقل را حد میزند ، منطق به دار آویخته
ذهن را درگیر با انسان گرایی میکند
ما چگونه بی صدا لب بر سکوتی دوختیم
کین چنین تَن به دام دل هوایی میکند
راه حلت را برای خود نگه دارش که عشق
با قوانین خودش مشکل گشایی میکند
در خیالتت اگر برصورتش سیلی زدی
او همان را در حقیقت رونمایی میکند
پیرمردی را به حرکت میکشد احساس عشق
نوجوانی از غمش بی اشتهایی میکند
وصل او را قسمتم کن یا به زورش آورم
عشق با دستان من آدم ربایی میکند
ریحانه فراهانی