یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آرزوی دیدن روی ترا دارد دلم

آرزوی دیدن روی ترا دارد دلم
بر زبان نام ترا هر لحظه می آرد دلم

آنچنان شوق تماشایت به سر افتاده است
کاسه چشمم پر از اشک است و می بارد دلم

من زمینی مستعدم بهر کشت و زرع عشق
بذر مهرت را به اشک و عشق می کارد دلم

ترسم از این روزگار و بی سر و سامانیم
داغ حسرت را به جانم گو که نگذارد دلم

بی نصیب از لذت دیدار رویت چون کنم؟
دائم الذکرم ز بس نام تو می آرد دلم

طاقت و تاب تحمل از وجودم رفته است
بار سنگینش به جان را گو که بردارد دلم

عیش و طیش و بغض و کین ما چو در دست دل است
کن وساطت تا مرا دیگر نیازارد دلم

سید محمد رضاموسوی

مرا تا زندگی باقیست

مرا تا زندگی باقیست
به یادم تو را هر لحظه جاریست
نمایان میشود هر لحظه عشقم
به روی گونه های همچو سیبم
نشو غافل کزین حس و همه حال
نشو یک لحظه دور از من، تو یک آن
به لب می آورم احساس قلبم را
به چشم جاری میکنم حرف دلم را
میان این همه هیاهوی زمانه
بیا آغوش امنم باش پروانه

سیما خلیل زاده اقدم

نادان شدن به کارِ جهان عینِ دانایی‌ست

نادان شدن به کارِ جهان عینِ دانایی‌ست
هر جا که زخم کاری‌ست، مرهم، شکیبایی‌ست
با خُردِ خام، خصم مشو، بر جهلشان مپیچ
در اوجِ قدرتت، نَبَود خشم، بینایی‌ست
بگذار تا گمان کنند از فهم، بی‌نصیب
این سادگی ز حکمت و رازِ توانایی‌ست
هر کس به کینه دوخت رهی، در بلا فتاد
آرام باش! صبر، همان فتحِ فردایی‌ست
دنیا دو روزه بیش نَبُوَد، خنده زن به چرخ
این جرعه از سکوت، شرابِ مسیحایی‌ست

عطیه چک نژادیان

در سرم مغزی پر از افکار میخواهم چکار

در سرم مغزی پر از افکار میخواهم چکار
گرمی از جمعیت بسیار میخواهم چکار
در حریم خانه ام تنها به تو خوش کرده ام
ای گل بی خار من .من خار میخواهم چکار
.مستی بسیار من از آن شراب چشم توست
.یک قدح انگور و جامی از شراب خواهم چکار
این دلم امشب هوایی گشته از سیمای تو
یک شب زرین و مهتابی ز ماه خواهم چکار
گر هزاران چشمک از آن آسمان پنهان شود
جز به چشم مست تو چشم دگرخواهم چکار
مرغکی در بند دامت گشته ام هر روز و شب
من که مسرور توام من بال و پر خواهم چکار


مسعود موسوی

عمو جان نوروز سلام

عمو جان نوروز سلام
خبرت دارم ،داری میای .
گل های اطلسی باغچه خبر دادن میای.
ولی امسال کمی غصه به دل .
از گرونیا تو سال سخت گشتی خجل .
بچه ها منتظرن ،عمو نوروز بیاد
عموی بچه های ایرونه .
امید بزرگترا میمونه .
قدر عید خودشم رو،چه خوب میدونه .
پس باخودش، رخت لباسم میاره .
هر کسی کفش بخواد ، شماره پاشم میدونه .
باباهم رسم ورسومت میدونن .
قول نوروز به رخت و لباس وسور ساتش
از قبل میخونن .
ولی دستای خالی ،شرمی به چشما میرونه .
بچه های عاقلم به درک بالا رسیدن.
همه با هم میخونن .
عمو نوروز بیا،مثل هر سال بیا .
تازه کنیم شرح وفا .
غمها روخاکِ توی باغچه کنیم .
شادی رو طاقچه کنیم .
با خودت بهار بیار ،با سبدی گل به جلو
امیدی به سال نو
به سفره ها بکن ولو
بیا با هم تو بهار سُوروری به پا کنیم .
آلاچیقی از گل سوسن ونسرین بزنیم .
بلبلان را زقفس رها به عطر گلها ببریم .
وامید بهتر به بلندای قرون بر دل آئین بکاریم .


احمدرضاآزاد

هزاران نور در آسمان شب

هزاران نور در آسمان شب
هر کدام نوید از دنیایی عظیم
هزاران جاندار بزرگ و کوچک
هر کدام نشانه ای از نظمی بی نظیر
من اندر این جهان بی نهایت
ذره ای گرد و غبارم
گر بمیرم، تکه برگی، قطره اشکی، ذره خاکی بر نخواهد خواست
پس دلیل زندگی خود ندانم
چرا هستم؟
چرا باشم؟
اگر با رفتنم، به بارانی به بادی ردپایم ، نیست خواهد شد.

در این دنیا
چون انسان ندیدم دیو و هیولا
و چون انسان ندیدم نوری هویدا
در این دنیا
بعضی دیو ها، آدم نمایی می‌کنند
بعضی اهریمن اند و خون خواری می‌کنند
بعضی کلاغ اند و سر در زندگی دیگران دارند
و بعضی ماهی ، خوبی هایت کمتر از آنی به فراموشی سپارند

بهر چیست زیستن گر نباشیم آدمی
پس...
در تلاشم تا بسازم من بهشتی از کار خوبم
نه برای دوری آتش دوزخ
نه برای مستی آن باغ سرسبز
بلکه برای تکه لبخند یک آدم بی‌کس
و برای آرامش یک پدر بعد از  کار بی حد و سخت
و برای کودکانی که ،سطل زباله ،میز شام خود کردند
و برای  چشمان خشک آدمایی که دیگر اشک ندارند

بیا تا با رگ و خون عهد بندیم
عهد بندیم تا بمانیم آدمی
همدمی با دیگری ،  شمشیر زبان در غلافی آهنین
بیا آب باشیم و زلال
آفتابی بی‌نظیر بر گل های سر به زیر
بیا باشیم شاخه های یک درخت ، سایه بانی برای رهگذر
بیا تا جایگاه آدمی تا آسمان ها بالا بریم


محمودرضا شجاعی