یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در غروب خفه ی آدینه

در غروب خفه ی آدینه
پرم از حسرت و بغض و کینه

باید امروز به پایان برسد
نشکند تا که دل آیینه

می فشارد گلویم را بغض
پاره پاره جگرم در سینه

مبتلایم ز جوانی به غمش
غم من هست غمی دیرینه

قصه ما است چو آن بازوبند
که به سهراب دهد تهمینه

ما نشاندار وجود عشقیم
نه ز رخساره و جای پینه

ما به دل داغ محبت داریم
جای هر راز بود در سینه

نرسیدیم به قاف و عنقا
که آشیان او نکند بر چینه

محو رویا و خیال انگیز است
او که گویم ز رخش آدینه


سید محمد رضاموسوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد