یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من... من در تب طاعون زمین میسوزم

من...
من در تب طاعون زمین میسوزم
من
یک جزامی مطرودم
که مردمان بی تفاوت شهر
دردهایم را لای نان باگت برایم می آورند
من
دختری هستم که گیس های التماسم را
نامنظم بریده اند ...
و سوار بر ماشین های التزام
آبروبم را در بوم زندگی رنگ روغن می زنند
من
اندوه خشک شده ی پدری هستم
بر نرده های ای کاش فرزندانش
من
ناله های مادری هستم
در آخرین نسخه ی نازایی
و اینگونه روزی سیاهپوشم
در عدم تقارن عقربه های ساعت
دست یک مرد ...
من
قطار فرسوده ای هستم
که در تطابق ، تقابل و تضاد
ریلش را گم کرده است
من...
من....
من....
تعریف ساده ای از ناامیدی
انسان هستم ...


اقبال طاهری

من به هرکس کرده ام در هر زمانی اعتماد

من به هرکس کرده ام در هر زمانی اعتماد
داده من را گونه ای با عقل نادانش به باد

گیرِ من باشد همیشه چون پیامم می دهد
بعدِ هر کاری دگر من را نیاورده به یاد

رسم دنیا و همه مردم به نامردی شده
هرکه دل دادم به او، او هم دلی با من نداد


راهِ من باشد جدا از هرکه از من غافل است
چون که دارم تا همیشه به خدایم اعتقاد

دوستی با هرکسی تاوانِ خود را می دهد
آدمی تنها بماند بهتر است تا اعتماد

علیرضا صانعی

من از دیار کریمان بی همانندم

من از دیار کریمان بی همانندم
برایتان دل بی غصه آرزومندم

شکوه یک زنم از آفتاب و آیینه
که از لحاظ صلابت خودِ دماوندم

شبیه پسته ی خندان همیشه خوشحالم
که با وجود غم و غصه ،باز می خندم


چراغ خانه شدم زنده ام به مهر و وفا
که از کنارِ تو بودن بسی خوشایندی

اگر چه در جگرم زخمهای سر بازی است
ولی همین که شدم عاشق تو خرسندم

غزل تمام شد و قصه ام تمام نشد
به چشم های سیاهت دخیل می بندم

محبوبه فراشاهی

فقط اعجاز حق، می خواهد و بس

فقط اعجاز حق، می خواهد و بس
شفــــای خود عطا، فرماید و بس
شفــــــای ما مریضـان، جملگی را
دهــد آری خـدا، گر خواهد و بس


سلیمان بوکانی حیق

دمشان گرم شیمی دان ها

دمشان گرم
شیمی دان ها
که
نه شپشی
درسرها
ماند
و
نه کرمی
در روده ها
کاش
دارویی
هم
برای
دفع
انگل های
دو پای
جامعه
می ساختند


پرشنگ بابایی

صدای هجوم افکار را

صدای هجوم افکار را
از مخروبه‌های ذهنم
می‌شنوم؛
وقتی که
بر اثر رنجِ خود خوری
روح‌ام را می‌تراشد
و نیمی از مغزم
در خاموشی مطلق
به سر می‌برد


عسل محمدی