ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
این دل است جانا،مسافرخانه نیست
خانه شیر است و روبه لانه نیست
گل فراوان است و رنگارنگ بیش
صبر،گل داده که این گلخانه نیست
میبردمست هوسبازی دلی در خلوتی
کوچه گرد است دل ولی دیوانه نیست
بارها تاپای جان آتش گرفت وسوخته
شک ندارد درجهان عشقی دل پروانه نیست
زیرسقف بی ستون آسمان خوابیده است
دل یقین دارد به دنیا بی بلا کاشانه نیست
غم اگر سبز است و خرم در دلم دارد حساب
هیچ سبزی در جهان بی ریشه و بی دانه نیست
شب که می افتد به چاه نیستی خور جهان
در طلوعستان نی، آواز وی مستانه نیست
چون شباهنگام میدارم، شمارش زخم جان
جمله از یار و رفیق است،ردی از بیگانه نیست
بوف منحوس است در گفتار خلق بیخرد
باور اینان کج است تقصیر از ویرانه نیست
ریشه ی مو فاسد است ،غمگین میگردد کسی
تاسی خلق خدا از پنجه های شانه نیست.
یاسر شفیعی
بنده ی من؛
تُنگِ دنیا برای روحِ بزرگِ تو تَنگ است،
میدانم...
به اقیانوس بی انتهای من وارد شو
که آرامت میکنم...
خودت را از بندِ اسارتِ دنیا و هر آنچه فانی است،
رها کن
و تنها بنده ی من باش
که من ؛
از هر اندوه شدیدی نجاتت خواهم داد...
ناگهان رفتی
اما ماجرا فقط همین نبود
از غم نبودنت
بی آتش
سوختم
سوختم ...
سونیا امیدی
خواستم تا که بوسه زنم بر رخ ماهت اما نشد
خواستم تا که سجده کنم به درگاهت اما نشد
خواستم یک قدح سبز بنوشم از لب شیرینت
غمزه ای کرد که دیوانه ام در شام گاهت اما نشد
بارش ار فرصت بوسیدن رخش داد بوسیدم
سیل شد بوسه من بر سر کوی منایت اما نشد
مر حم درد مرا زخم چرکین تو داد است طبیب
دردهایم جمله کردم درمان با صدایت اما نشد
لب ببندم تا که لب نبندد بر رخ بیچاره ام
خوب بنگر عشق بازی کردم در راهت ام نشد
گفت دریا بیا باده بده بر دست این جمع و برو
خواستم این باده را سبز کنم در نگاهت ام نشد
سیاوش دریابار
تو بدان راه سیه گر بروی یا نروی
باورت گر بشود یا نشود
پشت سر خواهم بود
عطر گیسوی طلایت شده تک رهبر من
و به خود خواهم گفت
که دو چشمان سیاهت همه پیرایهٔ من
رادین رودساز
اهل کاری گر به کوشش زنده باش
نان بازو می خوری غمگین مباش
آنکه با حیلت طعامی می خرد
بار هیزم را به دوزخ می برد
هرکسی را بهر کاری ساختند
کسب روزی را به او آموختند
کار باید کرد در ریسندگی
تا بیاموزیم درس زندگی
زندگی سخت است زیر خط فقر
کارگر می داند این شرمندگی
پنبه را می آورند از راه دور
کارگر می چیند آنها را به زور
بس که سنگین است عدل پنبه ها
بشکند شاید یکی از دنده ها
پنبه ها باید که حلاجی شوند
تار و پود چرخ نساجی شوند
روز بد بسیار دارد کار ما
گاه غمگین میشود افکار ما
چهره مهدی همیشه خنده داشت
تازه استخدامی و سنی نداشت
پنبه ها در حالت برداشت بود
تیغ غلتک سرعتش بسیار بود
دست او کامل به زیر چرخ رفت
یاد او شیرین ولیکن تلخ رفت
در جوانی پیر و کار افتاده شد
خنده هایش را نمی دانم چه شد
کارگر بودن همیشه تلخ نیست
کار ما آنقدرها هم سهل نیست
نان بازو میخوریم ، آن هم حلال
این دو روز زندگی را بیخیال
کارفرما ، روزمان یک کیک داد
چرخ گردون زندگی فیک داد
گرچه ما اصلیم اما چاره چیست
زنده می مانیم و اسمش زندگیست
دستمزد، امسال هم چون سال قبل
می کند آن را وزیر کار نقل
یک طرف از جانب ما می رود
یک طرف هم کارفرما می شود
چند درصد می رود روی حقوق
من نمیدانم که می گوید دروغ
حرف مزد و کار و مردم می شود
بحث از بار تورم می شود
کل مزد ما که هی کم می شود
چند درصد از تورم می شود
کارفرما گفته راضی نیستم
کارگرهم گفته دیگر نیستم
هیچکس از درصدش راضی نبود
راضی اش تنها وزیر کار بود
ما گلایه از کسی ننموده ایم
راه سخت زندگی پیموده ایم
روزهای سخت هم خواهد گذشت
همچنان که این زمستان هم گذشت
من در آخر می کنم از خود سوال
رو سیاهی مانده بر روی زغال ؟
خوب و بد این زندگی خواهد گذشت
کارگر از حق خود خواهد گذشت؟
مجیدسمیعی