یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خواب دیدم به سر زلف زمستانی تو شانه کشیدم

خواب دیدم به سر زلف زمستانی تو شانه کشیدم
نقش چشمان تو را بر خُم و پیمانه کشیدم

از فراق و غمت هر لحظه مرا منت باده‌ست
همه شب تا به سحر ناله مستانه کشیدم

بر سر خاکتم و خاک به سر گشته‌ام امشب
محنت داغ تو را نقشِ چو دیوانه کشیدم


تا مرا پاک بسوزانی‌ام و عادتم این شد
آتشی بر سر شمع و دل پروانه کشیدم

هر چه گفتم که تو را عاشق و دیوانه‌ترینم
گفتی‌ام جور تو در مکتب رندانه کشیدم

شوق آغوش تو را دارم ازین عمر که سر شد
هوس مهر رخت از لب جانانه کشیدم

جان من سوخت ز نادیدن تو مادرم ای جان
خواب دیدم به سر زلف زمستانی تو شانه کشیدم


بهروزکمائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد