یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو‌گفتی پسر شو‌ مگر می شود؟!

تو‌گفتی پسر شو‌ مگر می شود؟!
پر از بال و پر شو مگر می شود؟!
دل آرش از مهر جانش گسست
دوباره پدر شو مگر می شود؟!
همه عمر دل بردی و می بری
دمی همسفر شو مگر می شود؟!
هم آغوش گل مثل گلبرگ باش
بیا تازه تر شو‌ مگر می شود؟!
فضای طربناک آسودگی
گهر تا خزر شو مگر می شود؟!
بیان در زبانم شعور خداست
ضریب خطر شو مگر می شود؟!


هادی جاهد

سوزنی بردار و شالی رنگ کن

سوزنی بردار و شالی رنگ کن
با قلم بر فرش و قالی رنگ کن
ماهی ترسیده ی حوض مرا
راضی ام کردی تو زالی رنگ کن
شکل گلها عکس ققنوس رها
مثل مشتی در زلالی رنگ کن
راستگو گلبوته های خسته ای
جنب این پرچین خالی رنگ کن
فانوس روشن با منور وقت شب

نقش یک سرتیپ عالی رنگ کن
با قلم مو در درون شاخه ها
خون سیب سرخ و کالی رنگ کن

هادی جاهد

حال و هوای کاروانش فرق می‌کرد

حال و هوای کاروانش فرق می‌کرد
وقت قیامش امتحانش فرق می‌کرد

از گریه اش چشم انتظاری درد می شد
یا مثل حیدر داستانش فرق می‌کرد

می دید در قنداق اصغرها گل سرخ
مشق علمدار زمانش فرق می‌کرد


مثل ابوذر استخوان را زنده می ساخت
هر نعره در اوج بیانش فرق می‌کرد

عباس و اکبر در میان خنده اش داشت
حتی کلام مهربانش فرق می‌کرد

بی وقفه آمد عشق را عالم نشان کرد
در لحظه های بیکرانش فرق می‌کرد

او صد دعا در قدرت ایمانی اش بود
آری فقط با داستانش فرق می‌کرد...


هادی جاهد

وقتی درونم مثل شبنم جان بگیرد

وقتی درونم مثل شبنم جان بگیرد
راهی به سوی قبله ی ایمان بگیرد
در لابلای ادعیه مثل پرستو
هی پر زند ، آوایی از قرآن بگیرد
قلبم برایت یک کتاب نیمه باز است
رحلی گشا تا بارش باران بگیرد
انا فتحنا از لبت فصل الخطاب است
راضی بیا آغوش تنها جان بگیرد
چشم تو را از پشت آیه می توان دید
لبخند تو گل از لب خندان بگیرد
بغض غمینت پشت یک طوفان کهنه
هی می وزد هی می رود تهران بگیرد


هادی جاهد

ای شهید عارفان با دعا سخن بگو

ای شهید عارفان با دعا سخن بگو
درد دل بگو به جان با دعا سخن بگو
در جوار عاشقان فال دل زدن گرفت
از خدای مردمان با دعا سخن بگو
پرده پرده های ما حال شعر زندگی است
قطعه قطعه بی نشان با دعا سخن بگو
راه پر سپاه تو جای پای انبیاست
از سکوت ناجیان با دعا سخن بگو
با دو پای رفته ی پرنشیب ماندنت
در حضور بی کران با دعا سخن بگو
وقت ماندن دلم فکر این گمانه نیست
از سکوت بی امان با دعا سخن بگو


هادی جاهد

باز می شد در هوایت قایق رویا شوم

باز می شد در هوایت قایق رویا شوم
در تکاپوی غریب قطره ها دریا شوم

باز می شد در بهاران دو چشم ماه تو
زاده از پروین و نیما شعر مولانا شوم

آب حوض ماهیم درچرخش فواره ها
بوم رنگ از نام تو تفسیر فرداها شوم

چتر تنهایی گزیده روح شعر ناب تو
قطعه قطعه مقطعی از ذوق ماهی ها شوم

باز می شد لاجوردی زد سرود از درد را
در هجوم شعر غمگینت پر از حاشا شوم

نغمه از آیین عترت قرعه بر نامت زدند
تا که در صبح نگاه شاعرت گیرا شوم

قصد آن دارم گر از بام بلندم پرکشی
جوهر اشک قلم در دفتر دنیا شوم


هادی جاهد