یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

وای به روزی که زن ها عشق ورزیدن را فراموش کنند

وای به روزی که زن ها عشق ورزیدن را
فراموش کنند
شمعدانی های باغچه دق می کنند
فنجان ها برای دیدن روی ماه چای تازه دم
چشم به در می‌ مانند
عطر برنج دم کشیده شمال از آشپزخانه
پر می کشد
ظرافت و زیبایی از فضای خانه
رخت برمی بندد
ماهی قرمز تنگ بلور گوشه ای کز می کند و ...
بغضش می گیرد
بوی خاک باران خورده سرزمین خانه را ترک می کند
و عشق چادر سپیدش را به سر کرده
کلون خانه ی دیگری را به صدا در می آورد
اگر فقط یک روز
زن ها عشق ورزیدن را فراموش کنند!!

آن روز‌ در آن خلوت پاییز

آن روز‌
در آن خلوت پاییز‌
که او مثل تو خندید و
مرا برد
به آن لحظه ,به آن روز
نگاهت به نگاهم گرهی خورد و...
من کودک دیروز
از آن لحظه, از آن روز
شدم شاعر امروز!!


مریم مینائی

دلِ من هنوز

دلِ من هنوز
جعبه های پُر ازجوجه رنگی های
دمِ عید را می خواهد
هنوز هم دلِ کوچکم
پر می کشد برای جوجه اردک هایِ
طلائی رنگ که...
بال های کوچکشان
در آبِ کم عُمقِ حوضِ خانه هم
زود خسته می شود
من هنوز عید را
در شوقِ کودکی می بینم
که کفشِ نو خریده و
دلِ کوچکش تاب نمی آورد
به خانه بیاید و
همان جا کفشِ نو را به پا می کند
و آنقدر حسِ خوشبختی در قلبش موج می زند
که گویی چرخِ دنیا در آن لحظه
فقط برایِ او می چرخد!!
من هنوز عاشقِ
شلوغیِ کوچه پس کوچه های
شب عیدم
عاشقِ شورِ زندگی در نگاهِ
پیر و جوان
که دل های قشنگشان
نو شدن می خواهد
حتی با آوردنِ یه چیزِ کوچک
که فقط بوی " نو " بودن بدهد
به خانه ی دلشان
من عاشقِ دست فروش هایی هستم
که از صبح تا شب
بدون هیچ گلایه ای
ناهارِ ساده شان را
کنارِ بساطشان نوشِ جان می کنند
به شوقِ خریدِ رختی نو
برای کودکانشان
من عاشقِ ماهی قرمزِ
تٌنگِ بلورم که این روزها
میهمان خانه ها می شود
عاشقِ سُنبل های بنفش
آب و آینه و قرآن
و هفت سینی هستم که
خدا را شکر
هنوز غبارِ زمان نگرفته است
مهم نیست
که چند بهار گذشته و
چند بهار دیگر باقیست
من هنوز
دنیا را...
از دریچه ی نگاهِ کودکانه ام می بینم!!

مریم مینائی

کَس نداند زِ پَسِ پرده ی غیب

کَس نداند زِ پَسِ پرده ی غیب
که چه سر به مُهر رازیست نهان
ای دل آرام شو و جان بسپار
به طلوعی که بر آید
زِ پسِ ظلم گران


مریم مینائی

بگذار بلور احساس در قلب لحظه جاری شود

بگذار بلور احساس
در قلب لحظه جاری شود
بگذار همواره
فاصله ای باشد
نه آن قدر دور
نه آن قدر نزدیک
واژه هایی باشد برای گفتن
جمله هایی
ناگفته هایی
که در این تکرارهای بی پایان
خستگی را بزداید
از اعماق وجودمان
و روحِ زندگی را
در التهاب و هیجان لحظه ها
همواره...
زنده نگه دارد
تا غیرقابل پیش بینی بودن
زیباترین خاصیت عشق بماند و بس !!


مریم مینائی

مهر را گوشواره ای کرده ام

مهر را
گوشواره ای کرده ام
به گوش آبانم
که هیچ
مهربان آذری را
توانِ دلبری نباشد !!!


مریم مینائی

تمام ِ ناتمام ِ منی

تمام ِ
ناتمام ِ منی
چون شکوفه های نورسته
به وقت بهار
با خنده ای
طلوع کن


مریم مینائی

پاییز شاید زنی باشد که ...

پاییز
شاید زنی باشد که ...
مِهرش را
با انگشتان نازکش
شال گردنی می بافد
شاید هم مردی باشد که ...
خستگی هایش را
با ''مِهر ''
پشت قاب یک لبخند می اندازد
پاییز عااااااااشق است

بی تملک
بی ادعا
بی نقاب

مریم مینائی