ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حوا، از خیر آن میوه
می گذشت اگر آدم
نیز دیروز از خیر حوا؛
روی
زمین، میمون امروز
اشرف مخلوقات بود
بشر از اهالی کائنات؛
محمد ترکمان
تا گنج را یکی
می برد رنج را
همه؛
یکی با ماه حال
می کند همه
با ملال، جدال
محمد ترکمان
روزی اگر دلم را راضی
کنم، برداشته
چمدان خیالم را خالی
می روم؛
پشت سر دهان پلها را
خرد می کنم بی ثمر
چشم جاده ها را خون
محمد ترکمان
من، نگران همه
هستم،
بر گرده ام اما
یکی
از این همه
مرده،
نگران من
نیست؛
محمد ترکمان
چنـدی پیش
که آن
لیلی نما مرا
فروخت از
تخت ریختنَمُ
سخت،
بختم خفت؛
دیگر
نه چراغ دلم
نفت دارد
نه باغ قلمم
درخت؛
در کوچه ها
صدای کسالت
می دهم و
برای اهل دل
بوی خجالت؛
محمد ترکمان
با عمری انتظار، بیزار از روزگار،
با من پاهایم راه آیند اگر،
سر، بی ماه آخر؛
به دار می سپارم و جان
دیگر با افتخار
به اسرار...
محمد ترکمان
با خود روزی
آخر آرزوها را
تمام، به گور
خواهم بُــرد،
و مـرده ایـی
خوش بخت
خواهم شـد!
محمد ترکمان
: هرگاه می گویم
ندارم،
دارایی، می گوید
خدا
_ شما _ را از " ما "
بیشتر
_ دوسـت _ دارد!
.
.
.
من از خدا
می ترسم
دارا از من!
محمد ترکمان