یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نیامدی, با من

نیامدی, با من
راه می آمدی اگر,
ابروانم را دیگر
برف نمی گرفت
چشمهایم را آخر
باران, به حرف!


محمد ترکمان

... کاش می شد این تنهایی را

... کاش می شد این تنهایی را
برداشت و رفت جایی
که نه سایه ی سردی دنبالت
کند نه دایه ی بی دردی
استقبالت!


محمد ترکمان

آنقدر باران نیامد

آنقدر باران
نیامد
که هم چتر
پوسید

در راه هم
چشم هایم!

محمد ترکمان

داغدار تو هم پاییز

داغدار تو هم پاییز
رفتی و من، ماندم
سرشار
از سوزِ انتظار...!
راستی
بهار را دیدی اگر،

آرزو
بگو، به دلم هنوز…

محمد ترکمان