ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بادام چشم تو و خم آبروی تو غوغا کرده است
دریای تلاطم عشق وسودای تو رویا کرده است
ازدارمکافات عشقت هم به جنون رسیده ام دلا
دنیای خشم تو و نمگیسوی تو محیا کرده است
پاداش عمل را به چه داده اند دیدار توهم نشد
مشتاق توهستم بیاکه فردای تو زیبا کرده است
از شهر ری تا کرج هم من به دیدار تو گشته ام
آرام جان هستی بیاکه خدا هم زیبا کرده است
احیای جان بودی ومجنون هم که دیوانه گشت
لیلایمان بودی وبیاکه دنیا هم شیدا کرده است
اسرارعشق جعفری شدی وکاردل همکه ساختی
من بهرتولایق بودم وجفا هم چه ها کرده است
علی جعفری
قمر در عقرب است تالاب بی آب
در این تالاب خشک قورباغه را یاب
چه هفت تیر می کشد مغرورِ میدان
غیابِ شیرِ جنگل گشته سهراب
هدف خورد تیر آرتیستِ زمانه
چه خوش شانسند لجن خوارانِ تالاب
اجیرِ جیره خواران سیبلِ تیر شد
حریفان تشنه اند سیرابی نایاب
در این بازار بی در پیکری نیست
طمع حاکم شده طماعِ بی خواب
حریف آن چریک آزمندِ بیدار
رها کن هر دو را طیاره را یاب
ولع گر جانشین گردد طمع را
طمعکار می نشیند تختِ ارباب
حافظ کریمی
خواهم وصیتی را گویم به نور دیده
دردی ز عشق بدتر انسان به خود ندیده
گیسو سپید کردم در آسیاب این عمر
باری شباب رفت و پیری ز ره رسیده
هر چند خطا نموده از نیش عشق خوردیم
این اژدهای زخمی در چمبرش خزیده
ضرب المثل چه بسیار گفتند و ما شنیدیم
آویز حلقه ی گوش باید شود شنیده
نا خورده نان گندم کی دیده دست مردم
اشکی ز چشم شیدا چون شبنمی چکیده
گر آب را به هاون کوبیدنی عبث گشت
با اشکمی گرسنه معشوقه برگزیده
دانی درفش تاریخ از چه سیاه گردید؟
زیرا بهشت آن شب دیگر نشد سپیده
بیرون شدند از باغ فرمانبران شیطان
حوا و آدمی هم ممنوعه ای بچیده
صعب و پر از خطر بود این راه بی مروت
خون دلی که جوشید از جام جان چشیده
در محفل زلیخا یوسف چو ماه تابید
هر کو ملامتی کرد دست و زبان بریده
از هفت شهر عطار مجنون گذر توان کرد
آتش به خرمنش زد لیلای ور پریده
فرهاد تیشه ها زد بر ریشه های کوهی
کز باد رفته کاهی با سینه ای دریده
شیرین که تلخ گردید در قصه های دیرین
آفت به هستی افتاد با خسرو آرمیده
باید حذر نمودن بر کذب، دل سپردن
عاشق شود چو سالک هر دو سرا خریده
شیخ الرئیس فرمود عاشق مریض وهم است
تیمار بایدش کرد چون استری رمیده
« افرا» غزل سرودی از داستان عشاق
مخلص سراب آمد رنجی که می کشیده
افروز ابراهیمی افرا
و چه بیذوق جهانی که مرا با تو ندید،
و چه بسیار خوشیها که همه شد تبعید
گله از تو نکنم، چون که شما جان منی
آدمی نَگذَرد از جانِ خودش بی تردید ..
یادِ تو در همه آن در سر و در قلبِ من است
که حضورت به تمام زندگانی ارزید !
من همانم که برای لحظهای دیدنِ تو
از همه دین و امید و آشنایان لغزید
آنکه در راه رسیدن به تو بسیار دوید،
چه کند که قصهاش با تو به آخر نرسید ..
ترنم هنرور
تو که شاه خراسانی سلامت
تو که مشکل گشایی بهرحاجت
مرا با یارم ،طلب کن
ببینیم گنبد زد طلایت
الا ای یار من اینجا چه زیباست
عجب شهری همانند گلهاست
بیا با هم ببندیم عهد پیمان
که هر ساله بیایم ما خراسان
مجید کاظمی زاهد
جهان را بخش میکردم که نامت بر زبان آمد
میان پلکهای دیدگانم روی یار آمد
در عمق بحر خوشحالی، جهانها را شنا کردیم
«تو امّا غرق رویایی»! چو وحی از آسمان آمد
«من امّا غرق رویایم»! بدون وحی میدانم
سراب است آنچه میبینم، تو را کز دور میخوانم
من امّا بندهی وهم و خیالم، پای احساسم
به شوق آب زمزم تا جهان باقیست میمانم
زهرا ابنوی