ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پروردگار هستی ای مهربان ترینم
بهر دو دانه گندم آواره زمینم
فرمان نبردم آنروز دانم گناه من چیست
اما خدای عالم چنین سزای من نیست
دانم لیاقتم را تو خود عطا نمودی
تو خود ملائکت را به سجده وا نمودی
اما همین تمرد در ذات من نبودست
ابلیس بی مروت وسواس من نمودست
با آزمون اول افتادم از آسمان
منزلگهم زمین شد ناراضی ام من از آن
با آزمون دیگر سقوط من یقین است
وانگه از جهنم آمال من زمین است
با این تلاش اندک برگشتنم بعید ست
افتاده ام به چاهی طناب من بریدست
لطفت اگر نباشد راه نجات من نیست
مردودی ام زمین هم جای حیات من نیست
یا مطلق الاساری ما در زمین اسیریم
یا سامع الشکایا داد از کجا بگیریم
ما در زمین قبولیم با تبصره گذاری
کفر است اگر بگویم تو تبصره نداری
یا غافرالخطایا غفران نما تو ما را
ای خالق خطا پوش پوشان خطای ما را
ما بندگانت اینجا راه نجاتمان نیست
جز ذات اقدس تو پشت و پناهمان کیست
آری خدای مایی صاحب سرای مایی
جز تو پناه ما نیست پروردگار مایی
جواد فرجی
ناتراز و خسته همچون دولت ایران شدم
در ذخایر خشک، دشتم پرگسل ویران شدم
نه دگر برقی به چشمم، نه دگر گازی در این چاه
که بگریم و بنالم، بی سرشکم بی کمی آه
مردمان پرامیدم خسته از حالم شدند
یک به یک رفتند چون ارواح از جانم شدند
اینک این جسم من است افتاده بر تنگ خلیج
در کنار یار باشی نابکام همچون فلیج
نوشدارویی نمی خواهم، پس از مرگم دگر
می روم در خاک باشم نه به هر سو در بدر
باشدم اینبار جای نفت،آگاهی شدم
همچو شعری در ضمیر یار من جاری شدم
زهره دهقانی بیدگلی
کجایی خلوت پایانی چشم
عزادارد شب طوفانی چشم
کجایی لحظه ی تنهایی سبز
مصیبت دیدم از زندانی چشم
علیرضا قدیانی
گاهی دِلِ ما می طلبد باده ی نابی
ساقی بده بر ما زَ کَرَم جام شرابی
می نوش جهان را نَبُوَد هیچ بقایی
چون باد رَوَد عمر گران با چه شتابی!
در حسرَتِ دنیا چه خوری غم دِلِ غافل
دنیا به چه ارزد که سر آید به عذابی
خوش باش که این عمرگران درگذرانست
غمگین مشو ای دل که بوَد عمر حبابی
ما زجر تو دنیا به هر اندازه کشیدیم
در روز قیامت چه سوالی چه جوابی
آمد به جهان رفته ، کسی زنده نمانده
بینی که جهان هست فقط همچو سرابی
تا کی تو به دنبال فقط مال منالی
بنمای تلاشی که نمایی تو ثوابی
فیضی نَبَرَد هیچ کسی کز همه ثروت
کن سعی (خزان) باش به دنبالِ کتابی
علی اصغر تقی پور تمیجانی
ماندم به نگاه تو چه سری یست
بی تو نایی نباشد که کنم زیست
تنها رویا وخیالت شده سهم منو
دیدن آنروی زیبای سهم دگریست
مادرم گوید خیری باشد در این جدایی
گوییم مادرم درندیدن اخرچه خیریست
بی تو دربه در شدم دربطن خویش
بسان روحی که درتن وبدن نیست
چوگیر افتاده ای درزیرامواج و تلاطم
درخودماندم این دل غرق درچیست
بودی وجز فرح وشادی چیزی ندیدم
درفراغت آن ابر آسمانم باران گریست
رفتی وچیزی ندیدم جز وهم وخیال
این دل هر چه بودفقط با تونگریست
در نبود تو شدم مردود یا که رفوزه
توباشی یقین دارم این شوم بیست
داودچراغعلی
هرکه را دیدم به او دل بستم
چون به دنبال یار میگشتم
همه نوبت به نوبت رفتن
من عاشق را زیر پا له کردن
دگر دلی برای من مجنون نماند
دگر میلی به لیلی داشتن نبود
تا اینکه چشمانم به چشمانت خورد
مهر نگاهت یک دل نه صد دل از من برد
با خودم گفتم او آمده برای ماندن
مثل باقی عُشاق برای سوختن وساختن
با تمام وجود به او دل بستم
آینده مان را بهم پیوستم
ناگه شنیدم حرف رفتن آمد
یک آن زبان من بند آمد
گمان کردم رفتنش شوخی بود
لیکن در واقع عشقمان شوخی بود
تو رفتی اما من همان جا ماندم
با عشق سوختمان من سوختم
مشکلی نیست دنیا برای من نساخت
هرچه من خواستم او نداد
مبیناایوبی