ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بیا و خانهی دل را بنا کن ای جانم
تمامِ نقشِ جهان را نِما کن ای جانم
بر این خرابهی ویران، بریز طرحی نو
زمین که سست شده، پابرجا کن ای جانم
اگرچه فاصله چون سدّ راهِ ما شده است
تو پل بزن به دلم، راه وا کن ای جانم
تو مهندسی و نگاهت طلوعِ صبح امید
شبِ سیاهِ مرا با ضیا کن ای جانم
برای عشقِ من این نقشه تازهای بکش
بیا و عشقِ مرا بیخطا کن ای جانم
به دستِ خویش بزن قاعده به ویرانی
دلِ خرابِ مرا، کیمیا کن ای جانم
الناز عابدینی
از لابلای دلتنگیهایم که عبور میکنی
خاطراتت
چنگ میزند به دلم .
شوق دیدارت
بند بند وجودم را میلرزاند
و من با خیالی عاشق
کوچ میکنم
از دلتنگی
به شهر چشمانت
فرحناز آقازاده
وقتی که اســم تو میـــاد یـــادم میره حرف خـودم
نمی دونــم کجـــا میــرم نمی دونــم کجـــا بــودم
وقتی که اســم تو میـــاد قلبم هــــزار بــار میــزنه
دوست داره تا آخـر عمــر اســم تـــو فریاد بــــزنه
یــــاد تــو و صدای تـــو تــوی ســرم جیغ میکشه
یهـــو یکی بهــم میـــگه آقـــا رسیـــدیم تجریشه
بــــازم به یـــاد اون روزا میخوام بــرم تا سر پــــل
وایسم بــــازم سـر قـــرار تو دستامم یه شاخه گـل
هرچند که خیلی دیر شده بدون که سالهاست کارمه
اینجـا همه می خنــدنــو کــــــلی متـــلک بـــارمه
بــــرام دیگه یه عـــادته مهم تـویی شــاید بیـــای
شــایدم می بینی منــــو کــج میـکنی راهتـــو وای
جواد مهاجرپور
جسمِ تو در خواب و روحم نصفِ شب بیدار بود
فکرِ تو ، اندیشه ات ، چون سایه بر دیوار بود
هر چه کوشیدم که چشمانم تو را مخفی کند
ذوقِ در چشمانم اما ، قابل انکار بود ؟؟!
بی خبر بودم ؟ نه! می دانم دلم بی طاقت است
از ازل در خاک ما عاشق شدن در کار بود
بی محابا آمدی ، زنجیر کردی جان و دل
قلبِ من ناکوک و گه تند و گهی بد کار بود
بعد ازین خارِ مصیبت ها دلم گفتا : چه خوش!
ای عجب! عاشق شدن در زندگی ها عار بود
سرزنش ها همچو باران از زمین و از زمان
من شدم لیلی ولی رنجَش به دل آوار بود
آن همه کوهی که روزانه دلِ فرهاد کَند
تکه هایش بر رَهِ ما قابل تکرار بود . . .
داستانِ لیلی و مجنون دَرَش لیلی چه شد؟!
رفت ، لیلی بی شک از رنجِش ، دلش بیزار بود
رستم و تهمینه و رامین و ویس قِصه ها
عاشقانِ دلشکسته حرفشان زنهار بود . . .
چشمِ تو سبزینه اش شد سبزی عیدم ولی
دوری از دستان گرمت واقعاً دشوار بود
من نمیدانم تَهِ این عشقِ هر دم سوز چیست!
هر چه باشد ، نامِ تو ، سرتاسر اشعار بود . . .
نازنین راضی
ممکن نشود تا که فراااااری بکنی
گر روز و شبت گریه و زاری بکنی
دستان خدا هست به بالای سرت
زینجا بروی ، گوی چه کاری بکنی ؟
ولایُمکنُ الفِرارُ من حکومَتِکَ .
( امام علی ع)
ولی اله فتحی
من از آغاز دنیا شعر می گفتم
برای خلق رویا شعر می گفتم
الفبای نخستین خودم بودم
و براین حال تنها شعر می گفتم
نه معشوقی نه معبودی نه موجودی
به طرزی خوب و اعلا شعر می گفتم
تمام خلقت از افکار من آمد
و من هم بی محابا شعر می گفتم
زمین و آسمان را چون علم کردم،
نشستم بر تماشا شعر می گفتم
برای بی کسی قصد خدا کردم
وبا حرمت خدارا شعر می گفتم
بشر را وقت مستی بر قلم بردم
خراب باده گویا شعر می گفتم
زمان را خالقش بودم زمین را هم
قلم می کرد غوغا شعر می گفتم
به سعدی شعرمی دادم به حافظ هم
و گاهی مثل نیما شعر می گفتم
امان از شاعری از شعر از مستی
من اما ای دریغا شعر می گفتم
من از این آمدن ها خوب فهمیدم،
که رفتن های حالا شعر می گفتم
جهان چیزی بجز شعری دروغین نیست
من این هیچ فریباشعر می گفتم
غلط کردم غلط گفتم پشیمانم
چرا بیهوده بی جا شعر می گفتم
عباس جفره