یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هرجاحرف از اثر شد

هرجاحرف از اثر شد
یاداولین بارکه برق چشمانت را دیدم می افتم
نگاهی تیز
انگار،آغاز قصه منوتو بود
باورندارم حال را
حال که ازنفس نزدیکتری
تو به قلبم نه
به روحم گره خوردی
تو به استخوان های سردم اثرکردی
زمستان دست هایم را گرم
کویرقلبم را سیراب
رنگ وروی مرده ام را جلا دادی
به روزگار قبل تو که برگردم
همیشه گله مندم از خدا
جوانی ای که بدون زندگی کردن گذشت
باورکن ندایی صبرم می داد
امیدی که در من نمی مرد
انتظاری که پایانش نزدیک بود
انگار،باختنی در کاربود
باختن دلم به تو
باخت که هیچ،غرق شدن در تو
تویی که رخ خدا را داری
قدرت آرایش وجادوی خدایی
شرح این زیبایی و عشقم گفتنی نیست
باورش هم باورکردنی نیست
تو عقیق نابی
زلال مثل آبی
تو قند روزای تلخی

بهداد علم بیگی