یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

امام رضا (ع)

امام رضا (ع)

ضریح تو هوای کعبه دارد
دلم با عطر کویت وعده دارد
قلم در این تکاپوی نوازش
چو مرغی آرزوی نغمه دارد

تو که مشکل گشای این دیاری
نظیری در جوانمردی نداری
تمنا می کنم سودای عشقت
که خاک پای زوارم شماری

رضا یعنی خریدار غریبان
چراغ روشن ملک شهیدان
امام رحمت و باب الحوائج
شفیع و ضامن جان اسیران

امام هشتم ای شاه خراسان
غریبانه ترین مظلوم دوران
تو هم چون یوسفی در وادی عشق
به دور از اهل بیت و خاک کنعان

سلامت می کنم هر روز و هر شب
برای با تو بودن می کنم تب
که هستی و چگونه برده ای دل
که هر دم می رسی از سینه بر لب


میان این همه عشق خدایی
تو در ایران ما بر ما رضایی
خدا را شاکرم ای نور دیده
ندارد عشق تو میل جدایی


علی سبزی پور

تو قصّه می‌گویی

تو قصّه می‌گویی
و من
در فردایی بی‌صدا
ترانه‌ای هستم
برای رسیدن

طیبه ایرانیان

این شعرهای عاشقانه از برای توست

این شعرهای عاشقانه از برای توست
این پیچ و تاب دلبرانه از برای توست

تدبیر من از عشق چیز دیگری بوده ست
اندیشه هایم سرد،اماصادقانه از برای توست

دیشب میان گفته هایم جستجو کردم
هرمصرع و بیتی سرودم ،خالصانه از برای توست


دستی به گیسویت کشیدی ومرا دیوانه کردی
بیتابی ممتد قلبم، بی بهانه از برای توست

اشکی مثال برکه چشمم رامصفا کرد
این مهر همچون میوه های نوبرانه از برای توست

بی چتر رفتم زیر بارانی که نم می زد
این بار باران با ترانه از برای توست

غم روی غم ،اندوه با یک درد جانکاه
هم ناشکیبی،بیقراری شبانه از برای توست

مخدوش کردی خاطرم را با نگاهت گاهٍ رفتن
چشمم به در ،چشم انتظاری بی بهانه از برای توست

برگرد و با برگشتنت دل را صفا بخش
این گریه های جاودانه از برای توست

تدبیر من از عشق چیز دیگری بوده ست
این شعرهای عاشقانه از برای توست.
                           
محمود منصوری رضی

ای نگار نازنین بازا و مویم شانه کن

ای نگار نازنین بازا و مویم شانه کن
اندرون موی خود جان و دلم کاشانه کن
آنچنان مستم بکن از آن رخ باز آفرین
بهره وصل خویشتن جانا مرا پروانه کن
گر هزاران چرخ زنم از بهر سیمای رخت
با سرانگشتان خود سحر دلم افسانه کن
در نگاه تو بسی امید و رافت خفته است
ای می صد آرزویم این دلم دیوانه کن
همچو ساقی می بریز بر دشت سیمای دلم

با امید وصل خود قلب مرا جانانه کن
گر که مسرورت شوم هر شامگاهان تا سحر
از لبان سرخ فامت این لبم را غنچه کن

مسعود موسوی

عشق خللی‌ست در بافتِ هوا؛

عشق
خللی‌ست در بافتِ هوا؛
جابه‌جاییِ نوری
میان دو سایه،
که هیچ آزمایشگاهی
از پسِ اندازه‌گیریِ
رخدادش برنمی‌آید.


سیدحسن نبی پور

بر او شده ام بی تاب، او نیز چنین حالی است

بر او شده ام بی تاب، او نیز چنین حالی است
بین من و عقل و دل، دیری است که جنجالی است
خوانَد ز شعف ما را بر گوشۀ ایوانی
آنجا که رخ جانان، در پیچ و خم شالی است
بر من چه بَوَد حاضر؟ در خلوتِ رمزآلود
قند و شکر است آیا؟ یا پوشۀ پوشالی است
خورشید درآید باز؟ آن رود شود جاری؟
جای شکری وافر روی لب ما خالی است
آن چیست که آن اصل است، عیدانۀ هر فصل است
تارش ز گِلِ ما و پودش ز گُل قالی است؟
آن نیست مگر فرشی، کز خون دل ما شد
اینک به هزاران رج، زربافته و عالی است
نام تو که جان گیرد، "تابان" به زبان گیرد
در کارگهِ اوزان، تلمیذ کهنسالی است


محمد رزاقی

گفتی دلم را بُرده ای ، اِی شور ِتو در جان من

گفتی دلم را بُرده ای ، اِی شور ِتو در جان من
بیمار و تبدارت شدم ،کو مرهم و درمان من

درچشمِ خونبارم ببین ،نقش خودت چون آینه
تو ،نورمهتاب شبی ،در دیده ی حیران من

گفتی که تا دیدم تو را ،چون شعله ای سوزاندی ام
تقدیم روی ماه تو این سینه ی بریان  من...

گفتی که تا وقتی نفس دارم ،به تو دل بسته ام
هرگز نیاید،آن زمان که بشکند پیمان من ...

گفتم : سخن کمتربگو،زیراسخن،بادهواست
گفتی ،نشانت می دهم ،این عشق بی پایان من

گفتم : برو کاین عشقِ تو،لافی بزرگ وروشن است
گفتی که بهتان می زنی بر عشق جاویدان من ...

آخر ربودی قلب من ،  نازل شد از سویت همی
طوفانی  از درد وبلا   ،    بر پیکر  ویران  من ...

من ساده دل بودم ،ولی تو بهترین بازیگری
پشت نقابی گم شدی   ،  از دیده یِ گریانِ  من

نامهربان !  حالا دگر    ساز جدایی می زنی ؟
باشد   مرا بشکن ،   برو این هم بُوَد پایان من ...

رضوانه فکری