| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
در حکایت آمد از عطار عشق
نکتهٔ نغزی ز گیر و دار عشق
گر چه این کفر هنر شد چون شَمن
پیش دورهگرد هفت شهرم سخن
بگذرید اما از این خبط تمام
پس چنین آغاز میگردد کلام
«حق تعالی گفت با موسی به راز
کاخر از ابلیس رمزی جوی باز»
آن نبیِ الکنِ پُر گفتوگو
خضر معنی بود و گرم جستوجو
پای کوه ابلیس گفتش: «ای علام!
میخورم صد غبطه با رشک تمام
که پس از تاریکی زلت چرا
من «أنَا خَیر» گفتم آدم «رَبَّنا»؟
او ادب کرد آمد از من شیطنت
که چرا حق داده او را سلطنت
بشنو این را پس کنون از دیو دون
سر متاب از حق چنین حلاجگون
گفت موسی: این زمان حلاج کو؟
گفت: درخت طور فرداهاست او!
گوش دار کوتاه کنم تا من کلام
پند پخته را نپندار هیچ خام
نفی فرعون باش «أنَا رَب» برشکن
«من مگو تا تو نگردی همچو من!» »
در جواب اما نبی چون کوه قاف
ساکت و تیغ زبانش در غلاف
در سویدای دلش اما خروش
عشق میدادش چنین آوا به گوش:
« جز فریبی نیست پند دیو راه
غیر بیعشقی ندارد شرع گناه
فعل ابلیس عارف سالک ندید
آدم از حوا فقط حق میشنید
در حقیقت دیو جز آدم نبود
اشتراک دارد به معنا چون وجود
شطح دل را باز گو در معرفت
تو حقی با دیو هم هممرتبت! »
گفته حق صدبار سرِ آن دارها
آتشینْ عینالقضاتْ گفتارها
یاد گیر از دیو «أنَا خَیری» بگو
نیست فرقی در ضمیر ما و او
گر تو باشی با رفیق نزدیکتر
یا رکیک گویی سخن یا نیکتر
سوی حق میغیژ و با او گرم باش
فارغ از قانون و از آزرم باش
احمد رستمی
شب و نسیم می وزد به روی قرص ماه تو
نفس نفس تنیده ام به سینه هم به آه تو
نگو که دل بریده ام ز های و هوی این زمان
زمانه چون کمان کشد به تیر یک نگاه تو
غزل ، غزل نوشته است تمام نام بی نشان
سپیده کی زند سری به صبح و در پگاه تو
الا ، تمام هستی ام خلاصه در حریم جان
تو جان به جان من دهی فدای تاج شاه تو
درون کعبه ی دلم طواف حج کنم، سحر
صفا و سعی مروه را دویده ام به راه تو
خدای خالق جهان ، چو نور تو شود عیان
تو شمع پر فروز و من همی شوم تباه تو
اگر که گرگ نفس من دریده حرمت حرم
مکن عقوبتی کز آن شوم به عمق چاه تو
افروز ابراهیمی افرا
من
از جنس شراره های سرخ
آتشم
از جنس پرتوهای طلایی
آفتاب
از جنس نسیم دلفریب
وسوسه انگیز
از جنس رایحه ی دل انگیز
دلتنگی
من
دختر پاییز
نگاهم بی همتاست
مانند
درخشش جانانه ی زمرد
هزار و یک مجنون
دارم
من
لیلای دلربای
پاییزم
گیسوان خورشیدیم
با تن پوش های لطیف
سبز درختان
یکیمیشوند
و
در دل جنگل پر هیاهو
طنازی می کنند
من
آذر بانو هستم
صبا حاجی بابایی
دیروز دختری جوان و جسور
در آینه نگریست
مغرور و بی پروا
بادی وزیدن گرفت
چنان که آینه را شکست
دخترک، پنهان شد درون آینه
پیرزنی بیرون آمد
فرتوت و خسته
چشمانش را باز کرد...
به اطراف نگریست
اثری از طوفان نبود
همه چیز آرام و مسکوت
با خود اندیشید به گمانم
درون آینه خوابم برد
اما چند سال
نمی دانم....؟
چرا اینقدر خسته ام
دستانم توان
نوازش گیسوانم را ندارد
و پاهایم قدرت حمل
این روح نیمه جان را
پس جوانی ام کجاست..؟
چه شد مرا که اینگونه
در خویش گم گردیده ام. ــ
در خاطرش آمد
که طوفان روزگار سالها
قبل با سنگ دلی
آینه وجودش را شکست....
( او ماند با عمری بر باد رفته ، به همین آسانی )
افروز ابراهیمی افرا
از تو مانده فقط،
قاب عکسی شکسته،
در گوشه ی اتاق،
که مانده روی آن
جایِ هر بوسه ام؛
از دست رفته ام،
لب هایم
آلوده به بوسه ی حسرت؛
و این شاید
آخرین میخ احساسم باشد
بر دیوارِ فرو ریخته ی احوالم؛
اندکی به دیدارم بیا
هر هنگام،
گلی پَرپَر
به دست بادِ نگاهت افتاد.
علیرضا پورکریمی
سوختم در حسرت یک عشق پاک و بی نصیب
مانده در نای دلم، یک آه سرد و بس غریب
کاشکی صبحی برآید، جان نو بخشد به ما
مرهم زخمم شود، دستان پرمهر طبیب
در شب تاریک دل، نوری ز عشق آمد پدید
برده از خاطر دگر، رنج و هراس و هر نهیب
تا نگاهت بر دلم افتاد، دنیا تازه شد
نغمه خوان شد در هوایت، نای مرغ عندلیب
با تو هر لحظه بهاری میرسد در جان من
می وزد بر باغ عمرم، آن نسیم دلفریب
چون تو باشی، هر غروبی رنگ خورشیدی شود
حال من با بودنت، گشته ست شیرین و عجیب
با تو تا پایان دنیا، میدمد خورشید عشق
بسته ام با چشم تو، عهدی که میماند، حبیب
مصطفی نجفی راد
به نام تو که سرآغازِ هر نگاه منی
چراغِ روشنیِ شامِ بیپناه منی
به گلشنِ جگرت شعلهها نهفته به راز
تو آفتابِ شبستانِ صبحگاه منی
شکسته بودم و برخاستم ز ویرانی
که تیغِ حادثه همکُشتهٔ سپاه منی
میانِ معرکهٔ خون و تیرِ طوفانها
تو پرچمِ علم و فریادِ دادخواه منی
نسیمِ زلف تو دریای خشم را آرام
به یک ترانه کند، چون نسیمِ آه منی
بیا که قافلهٔ عمر، بیتو ره گم کرد
تو کاروانِ منی، راه و بارگاه منی
ز ساغرِ لب تو مستیِ ابد نوشم
تو میکده، تو شراب و شرابخواه منی
به هر چه غیر تو دل بستهام، پشیمانم
تمامِ عالم اگر رفت، تکیهگاه منی
شایان رضاخانی