یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

پای بر راه نهادم که ز تو بگریزم

پای  بر  راه  نهادم  که  ز  تو  بگریزم
تو چرا خیره سری، در دل من می مانی؟

سرخی لعل لبانت جگرم  را خون کرد
از قضا، درد و غم این سخنم می دانی

چشم را وسوسه کردی ببری عقلِ دلم
طاق ابروی تو صد قائله ی ویرانی


خنده ی ناز وظریفت به مثل شمشیر است
می شود هر که بر او خنده کنی قربانی

سخت در بند غمت دست ودل و پاگیر است
هرکه با ناز سخن، نام تَرَش میخوانی

مست می رقصد اگر نوش ز دستت بخورد 
مرشد پیرِ عصا دست و دو پا زندانی

می روم سوی جهنم ز فردوس بَرَت
باز میگردم و در بر کِشَمَت پنهانی


میترا کریمیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد