یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شعرِمنْ، نوری از آن یار نداری امشب

شعرِمنْ، نوری از آن یار نداری امشب
تو مگر وعده ی دیدار، نداری امشب

چشمت از شرمِ گناهان به زمین مینگرد
عاشقی بر سر دیوار، نداری امشب

بی خبر خفته وغافل زِ تبِ بی خبری
رَدی از شاعرِ تبدار، نداری امشب


واژه ها گم شدن از دردِ فراقِ رُخ دوست
غزلی خسته و بیمار، نداری امشب

تو بگو عمقِ وجودت ز چه طوفانی است
قایقی بهرِ منِ زار، نداری امشب

من همان شاعرِ دلخسته ی شبهای توأم
پس نگو مونس وغمخوار، نداری امشب

دردِمن دردِ تو و، دردِ تو از دوری اوست
بی سبب نیست که دلدار، نداری امشب

عشق آن بود که روزی به تو اَرزانی گشت
فرصتِ عشقِ دگر بار، نداری امشب

آنکه مزدِ غزلت اَسبِ سفیدی می داد
بی صدا رفت و خریدار، نداری امشب

لایق دوست نبودی، غزلت ویران شد
تحفه ای بر سرِ بازار، نداری امشب

عاشق وغرقِ گنه، غافلی از حضرتِ دوست
پیشِ رحمانی اش اِقرار نداری امشب.؟

معصومه یزدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد