ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
عشق یعنی آه، آتش ،گلعذاری سوختن
مرگ پروانه ،شقایق برگ و باری سوختن
عشق یعنی رمز نیکی، رمز پاکی و صفا
از دلی افروختن تا بیشماری سوختن
عشق یعنی ناله های زینبی در شام تار
شام تاریکی شکستن ،شام تاری سوختن
عشق یعنی داغ زنجیر اسارت روی دست
پابرهنه روی شنها رد پایی سوختن
عشق یعنی دیدن یک سر بروی نیزه ها
نشت خون در پیش چشم و داغداری سوختن
عشق یعنی آتش نمرود و ابراهیم و باغ
حفظ دین در این غباران بی غباری سوختن
محمود رضا کاظمی
جانم فدای او که به جانانه مبتلا است
نام آوری به بزم عزیزان سرجدا است
با زخم های کهنه به درمان نمی رسد
آن پیکری که لایق هر درد بی دوا است
وقتی ستم به حد نهایت رسیده است
دیگر زمان زمانه مردانی از خدا است
جان میدهد آنکه به دنبال عاشقی است
هر نکته را نشانه و هر رشته را بها است
سر داد و سر نداد به ذلت شهید عشق
ازادگی روایت صحرای کربلاست
غمناله های ماه محرم شنیدنی است
از نیزه ها که ناله مظلوم بر هوا است
علی معصومی
زندگی دو روی دارد
می توانی
بر هر دو روی آن
تاثیر گذار باشی
یک روی آن عشق
روی دیگر
پلیدی
منور کن دلت را
به روی عشق
اگر آمد آنچه نباید
باز هم دوست داشته باش
همراه عشق باش
دکتر محمد گروکان
زنده بودن گران است.
مردن گرانتر.
قدرِ چاه
چاهکن میداند
بهای گور
گورکن.
ماندهایم حیران
میان ماندن و رفتن.
عبدالمجید حیاتی
دل پیر و آرزویی بر جوانان دارم
آرزویی ، بر وصل جوانان دارم
یک خانه ویران و یک آتش پنهان دارم
یک دست برجام و یک دست به رضوان دارم
آتشی در سینه ام از برّ شیطان دارم
چو در این عیش سماط ، حسرت مهمان دارم
هزاران حرف در سینه به زندان دارم
خسته از دروغ و این عادت انسان دارم
با آن ور شیطانی ام ، یک دل مهران دارم
همچنان مددی در بر خسران دارم
باغ آشفته در این صحن بستان دارم
ز غم عشق ، از جوانی زاَن فقدان دارم
سید امیرعباس مهدیان پور
رفتی و غم عشق در این سینه نهان شد
رازی که نهفتیم گنجینهء جان شد
بر دوش کشیدیم غم و غصهء دنیا
بردوش من افزود غم ات،بارگران شد
سرو قد ما بود که در اوج جوانی
رعنایی خود باخت و خم گشت و کمان شد
از خویش رمیدیم و دگر دوست ندیدیم
با غیر نشستیم که اینگونه زمان شد
گفتی که دوسالیست که چیزی ننوشتی
ترسی است که بند قلم و مُهر زبان شد
ما درد کم خویش به اغراق نوشتیم
مشق غم ما خواندن و سر مشق جهان شد
حسن تاجیک قلعه