یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شمال باشی یا جنوب فرقی نمی کند

شمال باشی یا جنوب فرقی نمی کند
رنگ طلوع با غروب فرقی نمی کند

هر جای دنیا خدا قدم بگذاری
مِهرِ مردم خوب فرقی نمی کند



دکتر سجاد فرهمند

تکیه کن ، دیوار قلبم تکیه گاهی محکم است

تکیه کن ، دیوار قلبم تکیه گاهی محکم است
خشت اول را به شاغول صداقت چیده ایم
عشق بایدشعله ور بنماید این ققنوس را
ما به لطف عاشقانه سوختن پاییده ایم
پادشاها شک به اخلاص سیاوش ها نکن
ماکه از شک تایقین را شعله ور پوییده ایم
لولیانی سرخوشیم و با وجود زخمها
زندگی را پا به پای شعله ها رقصیده ایم
ما به شوق همنشینی با تو ای زیبا پرست
مومنانه خار بی مقدار را بخشیده ایم
گرچه ما هم آدمیزادیم ، اما آدمیم
کی خلاف رای توزین باغ سیبی چیده ایم؟
پرتو چشم تو اشک زلال چشم ما
بعد هر دیدار تو رنگین کمان ها دیده ایم
دل به لطف نوشداروی نگاهت زنده است
ورنه ما با هر غروبی شوکران نوشیده ایم.

اسد زارعی

فرموده خداوند، به قرآن

فرموده خداوند، به قرآن
آیند، در آینده ز ایران

یک دسته‌، که محبوب ِ خداوند
هستند و خداوند، چون‌آنان

چون مظهر دوست در فروتن
چون، (محضر دوست)، اهلِ ایمان

سرسخت و قوی به کافرانند
در راه جهاد، مثل طوفان

از سرزنشی هراس، هرگز
اینَست عطایِ حیِ سبحان


امید کیانی

ای چشمه‌ی حقیقتِ جوشیده در کویر

ای چشمه‌ی حقیقتِ جوشیده در کویر
دیگر نمان، میانِ سرابِ تَنَت اسیر

آتش بزن به خرمنِ بی‌حاصلی و باز
ققنوس‌وار، سوی سماوات، پَر بگیر

آغاز کرده‌ای سفری را به سوی او
وقتی که از بهشتِ بَرین آمدی به زیر

تا لایه‌لایه بَرکَنی از گوهرت حجاب
باید که بُگذری به سلامت از این مسیر

در چرخه‌ی کمال، ندارد رهی فنا
تعویضِ مَرکَب است به هربار مرگ و میر

صدها هزار مرتبه مردن رواست تا
اکسیرِ عشق، زر کُند آخر مسِ ضمیر

خواهد رسید موسمِ روییدنت به باغ
غمگین نباش، می‌گذرد فصلِ زمهریر

حمید گیوه چیان

کوتاه. و عاشقانه

کوتاه.
و عاشقانه
زندگی، قصیده نیست؛
غزلست

فرشاداسکندری شرفی

از من دعا به جانش کز یاوران سبک جوست

از من دعا به جانش کز یاوران سبک جوست
هر یار دیدم آنجا بر جان او دعا گوست

ای دلبر دلاور ما را منه بر این در
کز تو خلاف پیمان وز ما وفا نه آهوست

از آن عتاب تندش می‌لرزد استخوانم
از این شفای لعلش آسایدم که نیکوست

این گونه ام صلا داد شیخ صفای جانم
بسم الله این معما بسم الله آن سمن بوست

زان گوشه گیر عزلت گشتم چو شاهبازان
تا زاغکان ندانند همچون منی چو یک دوست

ترسم به جان بلبل گز عشق گل نبیند
جز تلخی و حجاب شیخ و حبیب خوش روست

بر بند دفتر دل از خواندنش چه حاصل
رویای بی سرانجام دیباچه ای که صد توست

مروی متن بر این غم کز ناله ات صبوحی
گردید خون و ساقی خندان نشد که بدخوست


رضا عظیمی