ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
آن دور
آن کلاغ
آن قطره ی سیاه
آن نقطه ی محاق
پایان جاده
باقی ی امتداد
گهواره می شود و گور
دریا پرنده
باران شکار
گهواره ای
عصای ِکودک و
همراه روزگار
علی مومنی
از اول شب ، طلعت صبح نمایان می شد
ازشوق دیدارخواب برچشم حرامان می شد
بامدادان چو گشود دیده بر روی جهان
با رفتن هرثانیه دل بیش ،جوشان می شد
عبدالمجید پرهیز کار
شقایق، گلبرگ های سرخ تو همیشه تکرار عاشقانه هاست
تو آن دوست اردیبهشتی قدیمی منی
در دشت هایی سبز و سرخ
یادآور رویاهای کودکانه ام
فکر اینکه شاید پشت آن تپه دنیای دگری باشد
یا که آب آن کاریز از دنیای ناشناخته هاست
شور و شوق باز کردن غنچه های تو
آنگاه که از گهواره ی سبزت بیرون می آمدی
و با آن گلبرگ های خونینت
یادآور امید بودی
شقایق، چگونه بود همنشینی دوستانه تو با لاله ها
آنگاه که لاله ی واژگون به میهمانی غنچه های تو می آمد
شقایق، ای یادآور دشت های سرخ
برایم از آفتاب مهربانی ها بگو
آنگاه که خنکای باد را معتدل می کرد
برایم از مهتاب بگو
آنگاه که تاریکی شب را روشنایی می بخشید
و تو در زیر چراغ مهتاب
رقصی عاشقانه می کردی
شقایق، برایم از باران بگو
آن دوست عاشقان
آن هنگام که خاک خسته را نوازش می کرد
و از عشق آن ها بوی خوش نم می آمد
شقایق، کنون دوباره بیا
بیا و بهار را تکرار کن
بیا و رنگ سرخ عاشقی را یادآور شو
ای شقایق عاشق به فصل عاشقانه ها
تکرار شو، تکرار شو، تکرار و تکرار و تکرار
رضا حقی
به یُمنِ آمدنت این جزیره مجنون شد (شاعری دیگر)
ز شور و حال تو هر سنگِ لعل، مکنون شد
به یُمنِ آمدنت خاکِ مرده گشتهِ بهار
ز عِطرِ تو همه جا چون گلابِ گلگون شد
به یُمنِ آمدنت دیده ها شده روشن
ز نورِ تو همه شب چون نهارِ هامون شد
به یُمنِ آمدنت جانِ خسته جان بگرفت
ز عشق تو دلم از زجر و درد بیرون شد
به یُمنِ آمدنت این شعر جاودان گشته
ز وصفِ تو سخنم دُر و زر و گوهر شد
سید مهدی سجادی
در دل شب، ستارهها میرقصند،
چشمان تو، در آسمانِ تاریک میدرخشند.
نسیم ملایم، عطر گلهای بهاری،
به یاد تو، میآید و میخندد به زاری.
در باغی سرسبز، با رنگهای شاداب،
دست در دست هم، میچرخیم بیحساب.
پرندگان در آسمان، آواز میخوانند،
چون دلهای ما، در عشق جاودانند.
هر برگ سبز، قصهای از عشق میگوید،
هر قطره باران، یاد تو را به دوش میکشد.
فصلها میآیند و میروند بیخبر،
اما عشق ما همچنان، جاودانهتر از هر نظر.
با تو هر روز، صبحی نو آغاز میشود،
در چشمانت، دنیایی از رویاها پدید میشود.
بهار و تابستان، پاییز و زمستان،
همه در کنار تو، شیریناند و دلنشیناند.
کوهها و دریاها، گواهی بر عشق ما،
هر موجی که میشکند، فریاد دلهاست.
ما دو روح در یک جسم، پیوندی ابدی،
در دنیای بیپایان، عشق ماست جاودانی.
پس بگذار در این سفر زندگی،
دست در دست هم، بپیماییم راهِ خوشبختی.
هر لحظه با تو بودن، برایم گنجی است،
عشقی که با تو دارم، بیپایان و عمیق است.
مهران رضایی حسین آبادی
گویند بشنو از جام شرح فراق یاران
لیکن نمانده گوشی جز آنِ اهل باران
وقت است تا برآیم زین مجلس خرابات
کی برده است به منزل، زیره به قصد کرمان
پروانهام بسوزد در اوج آتش عشق
نشنیده کس صدایی زین تارهای نالان
مهتاب برنیامد در آسمان کویت
زیرا بسی خجل گشت زان زلفهای تابان
شاید مرا همیخواند آن باغبان گلزار
گوید نمانده تابی در صاحب بهاران
تا کی همی کشم آه زانکه خنک شود دل
مرحم ندارد این درد جز بوسه طبیبان
ای خوابگزار هستی گو مُهرْ راز دنیا
تا بر کسی نماند اسرار عشق پنهان
مهدی وفازاده