یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

برگهای غنچه اش را لاله بر تن می کند

برگهای غنچه اش را لاله بر تن می کند
می برد این شعر را تقدیم سوسن می کند

می خرامد در هوای صبحگاهِ بوستان
نازنازان دلبری با چین دامن می کند

می تراود حضرت باران به روی خاک طبع
بوته ها را با شمیم یاس گلشن می کند

گل به گل آهسته می گوید زبان در کام گیر
مرغ عشق از دوری معشوق شیون می کند

سوز آوایش به شبنم ها سرایت کرده است
کاش می دیدی که غم هایش چه با من می کند؟

گاه می بینم که اشکم زیر طیف نور ماه
در میان هاله ی مهتاب مسکن می کند

پچ پچ عشاق با پروانه در این انجمن
چشم ما را از غزل هر جمعه روشن می کند


علیرضا حضرتی عینی

دل ما را شکستی دلت بشکسته بادا

دل ما را شکستی دلت بشکسته بادا
زدی خنده به اشکم به اشکت خنده بادا

به هر دستی که دادی به آن هم پس گرفتی
تو مُردی در دل من چه گویی زنده بادا



فروغ قاسمی

یک دم؛ به تماشای نگاه تو ، دلم رفت

یک دم؛ به تماشای نگاه تو ، دلم رفت
یک عمر؛ صدایش زدم و باز نیامد..

علی کسرائی

شب است و قهوه با عطرش ، غزل خوان

شب است و قهوه با عطرش ، غزل خوان
دل از سرمای سردی گشته حیران

به فنجانی پناه آورده این دل
که شاید کم شود بار غم نان...

بخار قهوه چون رویای شیرین
نشسته بر دل شب‌های سنگین


حسین دولت زاده

به روز شاد میلاد کبوتر

به روز شاد میلاد کبوتر
به آن لحظه که آیی و زنی در

به چشم پرشکوه میخک سرخ
تو را خواهم تو را ای عشق برتر

فروغ قاسمی

گله کردم از خدای خود

گله کردم از خدای خود
برآشفتم از حیات خود
خداوندا
عطا کردی بر من زجر گرفتار
ستاندی از من زر بسیار
آمد ندا
ای عبد مکن اینقدر گلایه
کرم دادم مکن اینقدر بهانه

اگر دانی که هستم یگانه
دگر نپنداری مرا همچون بیگانه


میلادلطفی