یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سوگند به تلاطم امواج دریا .

سوگند به تلاطم امواج دریا .

هر آن که دریای بیکران را می نگرم...
گویی تلاطم امواج، در چشمان یک مادر پیله می‌بندد.....
بر دل یک ما در میماند
مگر میشود دریا را فرمود:
که دلت را یادی از ساحل مباد ؟ ...
ما در را نیز نتوان فرمود.....
که دلت را جایی از جانان‌ مباد .


الناز جنت دوست

گول دنیا را نخور، هرچند عادت می شود

گول دنیا را نخور، هرچند عادت می شود
چون به حس خود ببالی، هم خجالت می شود

این جهان سست عنصر گرچه دارد رنگ و رو
چون به غفلت بگذرانی عشق نفرت می شود

گر به مکنت، جایگاهی ساختی از خشت و کاه
عاقبت این قصر ایمن، زود ویران می شود

گول جسمت را نخور، انسان به آنی مرده است
چون به دریا هم بنازی، خشک و حیران می شود

روزگاری بود آنجا مردمان در فکر هم
قلب هم تنها بماند همچو یک سنگ می شود


مهدی صارمی نژاد

با ترازویش به انسان‌ها نگاهی سرد داشت

با ترازویش به انسان‌ها نگاهی سرد داشت
کودکی با موی مشکی، صورتی پر درد داشت

دست هایش خشک و لرزان، در دلش غم‌های دنیا
روز و شب جایی ندارد، در دل آن طفل تنها


نان ندارد، خواب گم شد، قصه‌اش بی هیچ پایان
می‌فروشد کودکی را، در خیابان های ایران

بر تنش زخم است و بر دل درد‌هایی بی‌نشانی
قصه‌اش پر درد و دردش یادگار از زندگانی


چشم خیسش خیره بر روزی که شاید نور آید
یا که از عدلی جهان را عاقبت دستور آید

خالق مخلوقی

در جولان جبرِ قانون جهالت

در جولان جبرِ
قانون جهالت

شجاعت ...
تمام قد ایستاد
به حرمت اقتدار کلامت

نور عشق و امید
دلبرانه میرقصید
در عمق سرکش نگاهت

خار خشم بودی
بر دیده ی مترسکانِ حقارت

در تو هزاران زن
تا ابد
میزند فریاد استقامت

ای فروغِ
زیباترین جسارت

رقیه صدفی

پایان نده در قلب خرابم ضربان را

پایان نده در قلب خرابم ضربان را
ای کاش به حسرت نکشانی دل و جان را

وقتی که به سرسبزی زیبای بهاری
بی عطر تو باید چه کنم فصل خزان را

با شعله‌ی غم‌ها دلِ ویرانه‌ی من سوخت
انگار که آتش زده باشند جهان را

در زندگی‌ام باش که با شانه‌ی گرمت
لبریز کنی یکسره از عشق... زمان را

بی صبرم و پیوسته دلم بعد تو خون است
از بین نبر این دلِ بی تاب و توان را


مهدی ملکی

تا به کی حسرت دیدار تو را خواهم داشت

تا به کی حسرت دیدار تو را خواهم داشت
در وجودم غمِ بسیار تو را خواهم داشت

بی گمان بار دگر در دل دیوانه‌ی خویش
داغِ بوسیدنِ رخسار تو را خواهم داشت

باز امشب دل من بی تو فرو خواهد ریخت
بر سرم یکسره آوار تو را خواهم داشت

دوست دارم که فراموش کنم عشقت را
گرچه دائم غمِ پر بار تو را خواهم داشت

شک نکن تا به ابد بعد تو ناآرامم
باز دلتنگیِ دشوار تو را خواهم داشت


مهدی ملکی