یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گفتم که بدخویی ولی باور نمی کردی

گفتم که بدخویی ولی باور نمی کردی
گفتم که بس کن، لیک تو آخر نمی کردی
بیهوده گو و سخت گفتار و خشن بودی
آن عاشقی ها را ولی،دیگر نمی کردی
دستان تو آلوده ی دست خلایق شد
ای کاش خود را همره کافر نمی کردی
دیدم که از راه مسلمانی به دور هستی
دیدم که این اندازه پند...در سر نمی کردی
دیدم که وجدانت میان منجلاب افتاد
دیدم که او را را داخل این شر نمی کردی
رقصیدی و از ظلمت شب قصه ها گفتی
آتش به پا کردی ...ولی محشر نمی کردی
تاریک ماندی در دل محجور اقیانوس
اما نگاهی بر غم جانسوز خاکستر نمی کردی
دیدم که پهنای وجودت را گرفته جهل
فکری به حال ذهن بی بستر نمی کردی
راندی و رفتی تا سیاهی های ذهن سرد
آیا ، تو عاشق بودی ؟؟؟؟؟ و باور نمی کردی؟؟؟؟


نرجس نقابی

باز باران ، باز تشنگی کویر دلم

باز باران ، باز تشنگی کویر دلم
باز قطرات شبنم ، باز عطش عاشقی
خاطره پنجره خیس شده
از بارش قطرات ستاره
بر گونه های سپید تو

ترنم عطر یاس
پیچیده شده
در کوچه های شهر
نشانه از رایحه عاشق شدن
بهار دل من است
پس دوباره دفتر شعرم
را از رد پای مهر تو
خط خطی میکنم


فراموش نمیکنم
در هنگام باریدن باران
بدون چتر
دوان دوان بدنبال
خیس شدن بودیم
تا زلالی قطرات باران
عشق آسمانی ما را
شستشو دهد
و به پاکی واقعی برساند

گویی همه در حسرت
یک لحظه بجای من بدون هستند
تا زیبا ترین طراوت با هم بودن
در زیر بارش ستاره را
لمس کنند
باشد من هم چند جرعه
از می ناب عاشقی ام را
به باد می سپارم
تا با نوازش شبنم سحرگاهی
بر روی رخ دلدادگان بنشاند

مستانه شو
دیوانه شو
مجنون شو
تا آواره کوی عاشقان شوی
دیریست که عاقلان ره عقل جستند
کجا دانند حال جنون عشق ورزیدن را
که ما دو عالم را
به پای معشوق باختیم

بیچارگان این دیار غربت
آنند که پی فلسفه دینار رفتند
نپندارند که رهایی روح و جسم
در این دایره بی مهری
تنها شور مستی
عاشق بودن است و بس

کمی به من فرصت دهید
میخواهم از لب لعل هستی
دو سه کام بجویم
شاید در یک لحظه دیر شود
نمی‌خواهم میکده و دیر عاشقی
بی گزند از نیش
نوش غفلت کام جستن

بی نصیب بماند

حسین رسومی

گفت میترسم از این همه تنهایی

گفت میترسم از این همه تنهایی
آتشی افکند به جانم از رسوایی

با دلم عهد کنم دگر به آوازش
ندهم گوش آنچه تو میخواهی

من به داغ لب تو سوخته ام
بیخودی گفته زهر لبت اینجایی

یا چو لیلی به لب برکه نرو آب بیار
گر که رفتی نکن بازی دل مینایی

رقص خورشید به دوش تو افتاده
از دور دلم لرزد چو خرام می آیی

نشکن کوزه لب جاده که منتظرم
انتظار من برود صبر تو شیدایی

بیش بر تارک دنیا نبرد دل به دلت
رو بر لب جاده تا تو توان پیدایی

داغ بر لب من رفت کمی خوش کنم
در دل گویم دریا پیدا نکنی اشنایی


سیاوش دریابار

مابیچارگان عشقیم و بسر افتادیم

مابیچارگان عشقیم و بسر افتادیم
ما فرزانگان عشقیم و بشر افتادیم
پاک بود قلبمان ولی در آتش عشق
از کجاخوردیم وما هم به درافتادیم
سودی نداشتکه عمرمان هم به هدر
در بازی عشق هم بودیم بکرافتادیم
ما باختگان رشکیم و کشتیم به فنا
درصید ماهی بودیمکه به نرافتادیم
راهی نبودوچاهی هم نبود سیددهر

مادرشهرعشق بودیم وبه پر افتادیم
ماساختگان عشقیم ودرکنار زلزله ها
خودباختیم که همیشه به فر افتایم
دستم بگیر وجعفری یا به طرحی دگر
بایاریکه بجهنم رفتیم و به برافتادیم

علی جعفری

بر لبت قند و عسل، بر لب من شعر و غزل

بر لبت قند و عسل، بر لب من شعر و غزل
وقت خوبی ست بیا، حی علی خیر عمل

من از آرامش چشمان تو می می خواهم
تا فراهم بشود بوسه و یک عمر بغل

رنگ چشمان توو طعم لبت؟ حیرانم،
چه صدایت بکنم چشم عسلی یا که عسل؟

دهن غنچه اگرخنده کنان وابکنی
مشکل شعر من و فصل خزان گردد حل

دوری دست من و لمس تو از فاصله نیست
عشق باشد، عددی نیست زمین تابه زحل

روز مرگم نفسی مهلت دیدار دهی،
جان به پایت بدهم تا نرسد دست اجل


عباس جفره

ما کیستیم؟

ما کیستیم؟

گرده‌ای در غبار،
یا سایه‌ای گذرا بر سنگفرش زمان؟
شراره‌ای رقصان در باد سرنوشت،
یا نوری که در تاریکی جوانه می‌زند؟

زمین را پیموده‌ایم،
با گام‌هایی که گاه بذر نور افشانده،
و گاه دشنه‌ای در دل خاک نشانده است.

ما که از عدم برخاستیم،
و در دامن تاریکی زاده شدیم،
با مشتی رؤیا در دست،
و پرسشی بی‌پاسخ در نگاه.

آیا ما آگاهی‌ایم، جاری در رگ‌های هستی؟
یا خطایی در متن کیهان،
که بی‌قرار،
ویرانی را همچون تاجی بر سر نهاده است؟

ما کیستیم؟
نوری که در تاریکی جوانه می‌زند،
یا تباهی‌ای که گستاخانه،
سایه‌اش را بر آینده می‌افکند؟

تو کدام را برمی‌گزینی؟
نَفسِ ویرانگرِ شب،
یا طلوعی که در جان خویش،
بشارت صبح را دارد؟

زهره ارشد