یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

الهه، نامی به شیرینی گل‌ها

الهه، نامی به شیرینی گل‌ها
در هر دلی می‌کارد، عشق و صفا

چشمانت چون صبح، روشن و بی‌پایان
نامت پر از نوری، مانند ستاره‌ها

آوای دل‌نشینت، از دل می‌جوشد
در یاد هر عاشق، شعری است بنا

نقش تو در زندگی، بی‌مانند و خاص
هر دم به یاد توست، روز و شب‌ بی قیاس

دل‌ها به شوق تو، پر از راز می‌شود
با نام تو، گویند آه و نوا های ما

الهه، تو از جنس فرشته‌ و ماه
در عالم عشق، تا ابد جاویدان ما

آرمان پیروی

غم چرا حق من است ؟

غم چرا حق من است ؟
عم زکی مانوس جانم گشته است؟

آخرش غم چون شود
خمس غم را کی ستانند

غصه‌ها را آن زکاتش گفته‌اند
آری آری غم همیشه ثروت است

هر که او غمگین‌تر است
ثروتش بیش است و اوعادل‌تر است

او به یغما کی برد مال کسی
او دل کس کی شکست؟

خنده‌ای از کس ربود؟
قهقهه از کس درید؟

او حمایت می‌کند هر خنده را
او شفاعت می‌کند شادی کس

او همه سعی و تلاشش این بود که هرچه زود زود زود
یک تبسم را به لبخندی رساند نرم نرم

آخرش دانی چه شد؟
غم درون سینه‌اش آرام گیرد گرم گرم

غلامرضا مشهدی ایوز

بازهم یک قهرمان در خاک ما روئیده است

بازهم یک قهرمان در خاک ما روئیده است
دختری زیبا از ایران صد طلا دارد به دست

ای که چون کوهِ بلندی می رسی تا قرص ماه
چون دماوندی که گل دارد به پا بر فرش راه


باید از چشمت به صحرا های غم دریا کشم
یا که نقشی از رُخَت بر خاطرِ دنیا کشم

می کشم بر خاکِ ایرانم تو را مانند جان
از شکوهِ نام و یادت سبزه می کارم در آن

از شقایق هایِ گیلان ریختم در یک سبد
بر سرت تاجی از آنها می گذارم تا ابد

هدیه ای زیبا به ما دادی به رسمِ یادگار
آرزو یعنی تلاش آینده یعنی پشتکار

سحرفهامی

شد فصل بهار و ز عشقت شرری دارم

شد فصل بهار و ز عشقت شرری دارم
این باد صباست، از آمدنت خبری دارم

من پیرم و از عشق جوانی گیرم
پیری به هماوردی و از عشق سپری دارم

مرغم که پری دارم و پرواز ندارم
شاهین شوم از عشق و به عشقت نظری دارم

شد بال و پرم از سر دوران زخمی
غم رفت و ز عشقت در لانه پری دارم

آیی به برم از سفر دور و درازت
غم خانه خراب گشت و به امید دری دارم

یک شاخ گل سرخ بچیدم از باغ
برگ سبزی به تن و در دست گهری دارم

ای عشق، تو را فصل تماشای من آمد
بر چشم فروغی و بر لب شکری دارم

نامم که رضا هست و رضایم به رضایت
شعرم به فدایت که ز عشقت هنری دارم

رضا حقی

می گویند حوصله کن

می گویند حوصله کن
که من از لکنت سنگین حروف
در میان خاطرات دفن شدم
پس نیازی به گفتن ندارد
شرط عبور از تخیل تاریکی
تنها چشمهای تو بود
تا در غیابت
ثانیه شمار نفس هایی شوم
که یک روز
یک هفته
یک ماه
یک سال
و...
آمد و رفت
اما
چرا زنده ام هنوز ؟
تو نیستی
من دیگر
فرصتی برای ماندن ندارم

معظمه جهانشاهی

تاکِی به سر بریم همه در انتظارِ تو؟

تاکِی به سر بریم همه در انتظارِ تو؟
ای قلبِ عاشقان،همگی در مدارِ تو.

قلبم برای دیدنِ تو شور می‌زند
تا زخمه ی خیال،کُند آهنگِ تار تو.

پنهان شدی زدیده ی ما لیک تا به کِی
باشیم چنین دیده به راه وخمار تو.؟

هجرت به باغِ سبزِ دلم زد خزانِ غم
باز آ که پر شکوفه شود از بهارِ تو.

ما را سَری ست،پر ز معمای انتظار
گشتیم اسیرو دربه در و بیقرارِ تو.

بس جمعه هاکه بی تو به سرشدولی هنوز
ما منتظر نشسته همه در قرارِ تو.

آید برون ز سینه ی(پرویز) این سخن
تا کِی به‌سر بریم همه در انتظارِ تو...

پرویز مهرابی