یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دل پیر و آرزویی بر جوانان دارم

دل پیر و آرزویی بر جوانان دارم
آرزویی ، بر وصل جوانان دارم

یک خانه ویران و یک آتش پنهان دارم
یک دست برجام و یک دست به رضوان دارم

آتشی در سینه ام از برّ شیطان دارم
چو در این عیش سماط ، حسرت مهمان دارم

هزاران حرف در سینه به زندان دارم
خسته از دروغ و این عادت انسان دارم

با آن ور شیطانی ام ، یک دل مهران دارم
همچنان مددی در بر خسران دارم

باغ آشفته در این صحن بستان دارم
ز غم عشق ، از جوانی زاَن فقدان دارم

سید امیرعباس مهدیان پور

هر آنکس چیز می‌بخشد ز ارزش ها می بخشد

هر آنکس چیز می‌بخشد ز ارزش ها می بخشد
نه چون دادا که می‌بخشد به نادانی و بی عقلی تجمل های دنیا را
تجمل های دنیارا چو تشریفات به سور و سات میبخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده همه آسا و آشا را
آن ترک شیرازی که برده جمله دل هارا
که از حافظ تا اکنون به ششصد سال برده همه آرا را

اگر حافظ می‌بخشد سمرقند و بخارا را
اگر صائب می‌بخشد سر و دست و تن و پا را
اگر استاد می‌بخشد تمام روح و اجزا را
من نیز میبخشم ، نه تنها آسمان ها را
بلکه همچون ماه و خورشید و اقبال ها را
بلکه چون دادا که می‌بخشد تجمل های دنیا را
بلکه میبخشند همه اشعار دنیا را
و هم دست و سر و آن روح و اجزا را
نمی ارزد هرچند ببخشند همه افکار دنیا را
گر ببخشند همه صلا و آوا را
نمی ارزد هرچند که ببخشم بهترین ها را
نمی ارزد هرچند که ببخشم  برترین ها را
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام آرزو ها را

سید امیرعباس مهدیان پور

قلم و کاغذ از یک پیکرند چه حسی است ؟

قلم و کاغذ از یک پیکرند چه حسی است ؟
تبر و تنه از یک پیکرند چه حسی است ؟
نیمکت و میز از یک پیکرند چه حسی است ؟
قاب و طاقچه از یک پیکرند چه حسی است ؟
انحنای پیکر هر فتنه بر تنش بود
خار نشود
خود خود را قلم زند
خود خود را تبر زند
همچنان سازگار در گراییدن
همچنان دوش بر کشیدن
نگون تبار را به تمنا چه حاجت است
دوست نابکار را ز تمنا چه حاجت است


سید امیرعباس مهدیان پور