ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
این کهنه رواق از زمین کم شده است
از سنگینی بار زندگی خم شده است
هر برگ ز اوراق زرین دفتر عشق
آثار خونین دلی و اسیر غم شده است
بر گنجینه دل قفل زدم دیگر بار،زیرا
اسرار نهفته افشاء وهمه فهم شده است
عبدالمجید پرهیز کار
یک روز میایی که من دیگر دچارت نیستم
لبریزم ازدلدادگی چشم انتظارت نیستم
با اینکه در افکار من لیلای دیگر بوده ای
اکنون به صحرای جنون مجنون زارت نیستم
تو پیش من بودی ولی با فکر خامی ناگهان
دل را شکستی بی گمان گفتی که یارت نیستم
مشتاق دیدارم نباش ،دنبال آثارم نباش
درفکر دیدارم نباش ،من وامدارت نیستم
بستی دو چشمی را که من، قصد شکارش داشتم
رفتند آهو ها زدشت ،صید شکارت نیستم
هم عاشقم هم نیستم ،هستم ولی من نیستم
پرسیدم از خود کیستم، دیگر کنارت نیستم
محمد توکلی
چرا زرد و دلگیر و پژمرده ایی
دریغی و افسوس و افسرده ایی
نشستی لب پنجره بیقرار
تو از عشق واحساس دل برده ایی
منوچهربرون
گاهی آدم دلش جای دیگری را می خواهد
مثلا میان کتاب های قصه
یا حتی نقاشی کودکی هایمان
گاهی دلمان می خواهد
دست دراز کنیم وسط نقاشی
و ابرهای نرم بالای کوه ها را برداریم
برای خودمان
شاید گاهی دلمان بخواهد قدم بگذاریم
به خانه دودکش دار پایین کوه
با پرده های گلدارش...
گاهی هم کنار دست کبری بنشینیم
که اگر کتابش باز خیس شد
بگوییم فدای سرت
بر سر تصمیم نَماندَنمان هم
سرخوشی عجیبی دارد...
گاهی اگر دلمان سفره کوچک کوکب خانم را
خواست
میشود کنار سفره شان با خودمان دمپختک ببریم
تا بساطمان حسابی جور شود...
بیا عصرها با حسنک به صحرا برویم
و آنقدر دور شویم که دیگر
صدای بره ها و بزغاله ها را نشنویم
و فارغ از تمام کارهایمان،
ساعتی نی بزنیم و به آن دورها خیره بمانیم
گاهی هم با جودی آبوت از شیروانی
مدرسه بالا برویم
و دماسنج بازیگوشیمان را
خود خواسته دستکاری کنیم..
و در آخر دست در دست آنه شرلی کنار دریاچه نقره ای بنشینیم
و به پر حرفی های شیرینش گوش بسپاریم
گاهی آدم دلش جای دیگری را می خواهد
جایی که صبح هایش با صدای هیزم
و بوی چوب، بیدار شویم
و عصرها بوی یاس و عطر کاهگل،
به کوچه تنگ و قدیمی بِکِشاندمان
گاهی آدم دلش پونه های وحشی
اطراف رود را می خواهد..
خوب است اگر،گاهی پایمان را
از جهان جدی کمی فراتر بگذاریم
و قدمی بزنیم در تمام خیال های شیرین..
زهرا سادات
در این دنیا تک و تنها
من در پی رویای فردا
نمی خوام دیگه بسوزم
به شوق عشق توی سرما
اومدم دور از هیاهو
سر کنم حال و هوا را
پشت گوش بندازم آخر
تموم آن دغدغه ها را
عشق میخوام ازین پس
با خودم تنها نمونم
تا در این دیار غربت
خودم و بی یار ندونم
دیگه از دوری و غربت
هنوز یه چشم انتظارم
تو را خواب دیدم اما
آغوشت را آرزو دارم
زندگی هم یکی دو روز ِ
یه بهار و یه زمستون
یه روز کنار یه دریا
یه روزم تویِ بیابون
عسل ناظمی
فردا
مرا تا غروب سرخفام شهر
بدرقه کن
صبح که میشود
تو میمانی و
شهر میماند و
بازیگران دلباختهات
من آرزوی داشتن تو را
آنگونه که باید باشی
به جا گذاشتمش
جایی امن
یک جا میان آدمها
اینها همه تو را
همینگونه که هستی
دوستت میدارند
و مرا
همینگونه که هستم
میرانند
علیرضا غفاری حافظ