یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ز گهواره تا گور خبری نبود

ز گهواره تا گور خبری نبود
بخدا زندگی هم شوری نبود
در غروب غم‌انگیز خورشید
از نور مهتاب هم اثری نبود.

عسل ناظمی❤️

اشک مستان زبان دل ما می فهمی

اشک مستان زبان دل ما می فهمی
راز شب های دلتنگی را می فهمی

از همه نزدیک تر به این دیار
خون دل عاشقانه کجا می فهمی

دل پاره چون آینه شکستگانیم
رخ صد تکه تقدیر رویا می فهمی

پشت پنجره یخ زده با زخمی دل
شب قطبی در ساحل دریا می فهمی

از چشم انتظاری شب هجران چه غم
دست کوتاه و نخیل خرما می فهمی

با خورشید فلک از سحر تا شام
گرمازده عشق در سرما می فهمی

بگذار ببارد بر سر ما غم یاران
ازین خاک برخاستن زجا می فهمی

یک عمر دریغ و حسرت یاران کو
اهل دل باشی و کنایه را می فهمی

از دلتنگی مان نمرده عاطفه ها
جملگی اهل دلیم عشق را می فهمی


عسل ناظمی

در این دنیا تک و تنها

در این دنیا تک و تنها
من در پی رویای فردا
نمی خوام دیگه بسوزم
به شوق عشق توی سرما

اومدم دور از هیاهو
سر کنم حال و هوا را
پشت گوش بندازم آخر
تموم آن‌ دغدغه ها را

عشق میخوام ازین پس
با خودم تنها نمونم
تا در این دیار غربت
خودم و بی یار ندونم

دیگه از دوری و غربت
هنوز یه چشم انتظارم
تو را خواب دیدم اما
آغوشت را آرزو دارم

زندگی هم یکی دو روز ِ
یه بهار و یه زمستون
یه روز کنار یه دریا
یه روزم تویِ بیابون


عسل ناظمی

پلک زدن با چشم اشکبار

پلک زدن با چشم اشکبار
همانند
بال زدن پروانه ای است
در سکوت غمباره ام
که از هزاران فرسنگ دورتر
طوفانی بپا می کند
که سونامی آن
آرامش ساحلم
را در هم می شکند
چه می کنی با دل ویران از اشک
دلم بهمن در راکی خواست
سونامی در خلیج خوک‌ها شد


عسل ناظمی

گفتم شعری بسرای که دلتنگی ممنوع شد

گفتم شعری بسرای که دلتنگی ممنوع شد
سِر عشقی بگشایم که رازداری ممنوع شد

گفت حوصله باید کرد که تا رسد وقت سحر
نباید گله کرد، که بی حوصلگی ممنـوع شد

بیـن این فریادها از سر دلسوزی هم امشب
دل دلسـوختگان را سوخته دلی ممنوع شد

عشق فرهاد به شیرین با صدای تیشه بود
سخن از عشق به شیرین هم سخنی ممنـوع شد

ایـن قـــوم از کرده خود نیست پشیمان ولی
حرف از عشق و تمنا و دلدادگی ممنوع شد

خنده در دین قوم سیه دل، گناه است کبیر
بـزن آهنگ عزا و ماتم که شـــادی ممنوع شد


عسل ناظمی

در پس کوچه های خیس شهر

در پس کوچه های خیس شهر
پر شده از صدای زیبای اسم تو
شده آسمان دیوانه ابرهایش
خیمه باید زد با چتر موسم تو

عشق من باز نیامدی که بی تو
عاشق می نخورده ی مستم من
حس می کنم‌ در این دوره از زمان
بی یار و یاور، از کمر شکستم‌ من


عشق من دلتنگ و چشم انتظارم
نمی دانم الان تو کجای دنیا هستی
آن لحظه را دیدم که اشک‌ میریختی
اما حالا چشمانت را بروی من بستی

تو هستی توی رویا و کابوسم شبها
مثل مسافر خسته در خواب طلایی
چشمانم شده آینه بندان خاطره ها
من عاشق خسته، تویی عشق رویایی

تویِ آن چشمای مستت چی داشتی
که شده اسرار و محرم  این شبهام
خاطره های با تو هر شب ازم گرفته
خواب هایی که شده سرخط رویام

تویِ این دنیای پر عاشق و دلتنگ
دلهای پاک و ساده تنها، بی خدا نمیشه
عاشق که باشی ساقی هست با وفا
می در ساغر میخانه حکم کیمیا نمیشه


عسل ناظمی

ای عشق باز امشب آمدی آبرو ببری

ای عشق باز امشب آمدی آبرو ببری
خبر مجنون شدنم را به هر سو ببری
چه شبها در فراغت نغمه سرایی کردم
با چشمان خمارت دل مستم از رو ببری
یوسف من در عشق تو دل را چه کنم
سرانگشت که نه، دل به چاقو ببری
تا نگاهم‌ می کنی مثل اسیری در بندم
دل را تو خواهی به یغما و به اردو ببری
‌همه عمر دلم در عاشقی معبود گذشت
خواهی دل عاشق را به نماز بی وضو ببری
حجابی با گلهای شقایق  به سر کرده ام
چو زنبورعسل جای گل، مرا به کندو ببری
شهد آن لعل لب شیرین دگر یادم نیست
لذت بوسه ی ممنوعه، بی گفت و گو ببری
شمع جانم خموش است و ندارد نوری
که تو آنرا برای روشنی به سوسو ببری

عسل ناظمی

باد سرد پاییزی به باغ سبز زد و نابود کرد

باد سرد پاییزی به باغ سبز زد و نابود کرد
تمام اشکهای ماه را دو تا دریاچه خون کرد

صدای خش خش برگها در رگهای زمین‌ پیچید
پرستو سرما را حس کرد از آن سرزمین کوچید

لباس تیره شب را تمام ابرها پوشیدند
تمام چشم ها غم را تو چشم آسمان دیدند


کوچ پایان بهار بود، دلم آن باغی، که شد ویران
زوزه باد آواره کرد، پرستو را چو روحی سرگردان

شده یک ابر پر باران، یک باریدن پر طوفان
دلی که منتظر مانده، چشمانی با نم‌نم‌ باران

تو این شبها که می بینی درختی زرد پوشم
تو فصل بهارم باش، بگیر سخت در آغوشم

عسل ناظمی