ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مهتابِ شبی، بلکه از آن خوبتری
از رقص ستارهها تو محبوبتری
جذابتر از پرتو نوری... آری...
از گرمیِ خورشید، تو مطلوبتری
حسن عباسی
بادرود بجمع مردان آمدی ،مردانه باش
گرپای عشقِ معشوق آمدی ،مردانه باش
مَرد ومردانگی اسم مذکرنیست حاجیا
گرزنی همپایه مَرد در نداری مردانه باش
بدیدی شیر زن در رَه عشق و وطن
چو مَرد در ره اَمن وطن آیی مردانه باش
مرد آن نیست که بمو درریش ومردانگی
مردان که نامردن دیدی ، ولی مردانه باش
بگذر ازمن وحرف های رُک وراستم
فُحش نده در رَسمِ زندگی مردانه باش
راستگو درزندگی بکَس وهمکیشِ خود
اوهم عقل ودرک دارد کمی مردانه باش
گر نمی گویدچیزی، جز بلطف وادبی
توهم باحیاباش کمی درزندگی مردانه باش
ریش گذاشته یک وجب، درزیرش ابلیس ها
ابلیس را شرمنده کرد ،گر ابلیسی مردانه باش
تهمت ودزدی واختلاس کی ابلیس کرد؟
هرچه خُورد نامردِروزگار ،ابلهی مردانه باش
نه مهر وفا نه عشق وصفا نَنمازخوانی بجا
کار ندارم اما آدم باش ،خواهی مردانه باش
نگذار بشمارم یک بیک زشتی های روزگار
ازچابلوسان دورباش توآگهی مردانه باش
ازکوردلان واحمقان ،روزگاردوری بکن
گرباآنان نشینی خوی نگیری مردانه باش
هرچه نامرد ودغل بازی بگذارکنار
چوبا مردان مردنشینی مردانه باش
ای(ولی)این روزگار روزگارنامُرادیست
پس حرف مردانه کم زن ولی مردانه باش
ولی الله قلی زاده
این منصفانه نیست که تنها بمانم و
حتا نشان آخری ات را ندانم و
باران ببارد و تو نباشی کنار من
بی تو در این مسیر ترانه بخوانم و
این درد مزمنی است، بگویی به من، شما
اسمت نیفتاده هنوز از دهانم و
چشمت برای دیدن من اعتنا نداشت
نذر نگاه توست من و دودمانم و
در گوش دیگری نفست گرم شد، ولی
لطفا به او نگو که دردت به جانم و
محمدحسین ناطقی
خواب دیدم آمدی دنیایِ من مِهراب شد
هدیه دادی رُز به چشمانم که دل سیراب شد
موج می زد سازِ بی آلایشی در دیده ات
محوِ پاکیِ دو چشمت گشتم و آن ایده ات
کوثر قره باغی
حتی
عروسک ها
نمیدانند
شاعر نمیشدم
واژه های کدام شعر
یتیم میشدند؟
فاضله هاشمی
یک روز می روم انگار نبوده ام
اما دلم برای تمامش تنگ می شد
اگر دلی می ماند
شاید هم بماند
آریا ابریشمی
چه جادو می کند مویی که روی شانه افتاده
نوازش کردنش چون حسرنی در شانه افتاده
اگر هیزی کند بادی که میپیچد به موهایت
بسوزاند مرا که در دل بیگانه افتاده
تماشا کن غروری را که میافتد به پاهایت
شبیه آجری که از تن یک خانه افتاده
شدم تنها ترین آوازخوان دوره گردی که
درون فال هر روزش زنی دیوانه افتاده
شبیه شمع میسوزد کسی که عاشقت باشد
درآن آتش که روزی بر پر پروانه افتاده
احسان محصوری