ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
هر گوشهی دل نشان شده با داغیست
هرچند ندانم چه ز عمرم باقیست
اما پس از این غم نخورم دیگر هیچ
می میخورم و فقط خدایم ساقیست
مریم جلالوند
لب به ذکر و عمل گناه باشد
دفتـرم از خطـا سیـاه باشد
تـا ریا در عمل چـو من دارم
عمرِ من از گناه تباه باشد
هر کجا رفته ام به جز کویت
روحِ من خسته از گناه باشد
نـادم اما امید بـه تو دارم
از تو بـر من اگـر نگـاه باشد
توبه کـردم به درگهت یارب
دیده پر سرشک گواه باشد
آنکه دارد تـرا چـه غم دارد
در دو عالم ز تو پناه باشد
سلیمان ابوالقاسمی
مادر یعنی صداقت فرشته ی عدالت
دوستداره بچه هاشه فرق نمیذاره هیچوقت
مثالِ یک پروانه زیبا و عاشقانه
شبیه به گلِ پونه عطرآگین و نمونه
بی رقیب و بی همتاست شبیه مثالِ زهراست
مهربان و صمیمی ست پیغمبرِ زمینی ست
به به چه آفریدی خدایِ مهربانم
فرشته ی زمینی بدونِ بال برایم
راضیه براتی
برایم شعر می خوانی
ماه پشت ابر
برایمان چشمک می زند
و ستاره ها را
به میهمانی دعوت می کند
ماه هم می داند
آرزوهایم زیاد بلند نیستند
یک میز چوبی
و چشمهای تو
و کاغذ و قلمی که
زیر باران اشکهایم
خیس نشده باشند
حالا نگاهم کن
کلمات چقدر در حضور تو
مرا به بازی گرفته اند
آرام ،،،، آرام ،،،،،
از چشمهایی می نویسم که
سالهاست فرش قرمز را
زیر پایم پهن کرده ند
و قدم به قدم
نگاهم می کنند
از احوال دلم
حتی یک کلمه
حتی یک کلمه،، هم نمی پرسند
ولی من برنده ی بازی
در میدان عشق شده ام
چشمهایی بی مثال
که نه سبز است و نه آبی
نه سیاه است و نه میشی
مرا از من
دوباره، باز پس گرفته اند
اکنون عروس دنیای خیالم
و بسوی نگاه زیبایت
با ناز می آیم
آری نگاهم کن
به نام قلم
و به نام چشمهای تو
که من با نفسهای تو
با روح در امان تو
خوشبخت ترین، زیباترین
عروس عالم گشته ام
یک لحظه بود ... ...
و سکوتی که ،
از چشمان تو
در من ... جاری شده بود
آه ... ...
دوباره مرا
از من، باز پس گرفت.
راضیه بهلولیان
کوچ هر فصل من از غصه پاییزی نیست
آه از لیلی من، قصه دل بازی نیست
هر که را چینی دل بند به بند حافظ بود
حسرت و مِی به سحر، اشکدگر رازی نیست
عابد از چشم فریبت، نقش قلبش را بافت
در میانتار عشق، صد پود لجبازی نیست
بیهنر بر دل آباد کسی لایق شد
این سکون گر هنرست، رقص مرا سازی نیست
بانگ فریاد زدیم، مهر سکوت نقشی بست
در هق هق مستانه ما، بغض دگر آوازی نیست
گر حسابی ته این عمر فلک از ما خواست
طلب صد بدهی چون بدهد، دلمان راضی نیست
محمدرضا علی پور