ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دل شکسته گوشه ای خیره به در
با خدا قهرو نگاهی پر ز درد
با خودم در خلوتم گپ میزدم
مثل دیوانه که میکوبد سرش را هی به در
زندگی شمشیر را از رو برایم بسته است؟
ناامیدی همچو تیری از کمان رفته به در
ناگهان دلتنگ گشتم همچو طفلی بی دلیل
اشک دلتنگی برای مادرم از درون من در به در
قصد رفتن کردم تا ببینم روی او
شاید این غمها بماند پشت در
وارد خانه شدم دیدم سر سجاده است
سجده کرده نام من را با دعا تکرار کرد
گفت بارالها هر چه دارم مال تو
غم برون کن از دل فرزند خوبم تو بدر...
حالم انگار جان گرفت از بودنش
عطر مادر عطر مادر زندگیست...
ساعد رنجبر
ای شب زده همچو دلم
مرا رها به خلوقی
بی آنکه بازآیی بکن
ترسم که روزی سنگ شوی
برای شیشهِ دلم،
زخمیِ محبتم ای نازنین
خشک ابرم که بارانی ندارد
همنشین بادم و نیست منزلم،
رها مرا ای نازنین
با جامه ای خونین
کنج خانه ای یا به ویرانه ای
تنها گذار،
آنکه به تیر غمش خونین دو چشم دارم
جای خنجرش به سینه در انتظار دارم،
تنها مرا رها کن
زخمی مرا ای نازنین.
مسلم اکبری
من آنچنان که می نمایم، نیستم
در من اسطبلی است
از آهوان شکار نشده
گرگ های پنهان شده
مارهای زخم خورده
و میمون های آزرده
و تو ...
تو حاصل کتاب های نخوانده ای
پس مانده ی ذهن های وامانده ای
رقص های نکرده ای
آزارم می دهد
پیله ی پروانه های مرده
دور شمع های روشن نشده
زهرلبخند در جام مانده
و خاطر تلخ آینده
با وداع پرستوهای آزاده
بگذار دروغ بگویند
سر از خاک برندارند
به مُهر ننگ سجده کنند
نزارترین ملامت خدا شوند
وقتی دست خالی برگشتند
دعوتشان کن
به سکوت ریشه ها
به متانت خشم
تسلیم وهم
و به طعم فهم
حادثه نبود
سختی ها و مشقت ها
غمناک و رنجور
سر بر زانو
حق را دریافتیم
ولی ارزانی نداشتیم
چون شیرهای در قفس عربده نداشتیم
دگر به دنبالش نیستم خوبی را
برسان به ما راهی
ببریم کمتر رنجی را
فاطمه زهرا یزدانی کچویی
امروز قطره های باران،
آینه های مکرّر
همچون تسبیحِ پراکنده ای،
نامِ تو را زمزمه می کنند
دگربار ،اندوهِ گره خورده بر بغضِ باد
سوگنامه ات را
تکرار می کند...
ای قصیده ی ناتمامِ در گور خفته
ای قصیده ناتمامِ خفته در گور ،
در این کوچه های مِه گرفته ،
در این بی تابی سوگوار
در این فرجامِ مهربانی
با رسولانِ بی تطهیر ،
به آغازِ کدام فصلٓ روبه تباهی ،
ایمان بیاوریم ؟
روح انگیز هاشمی
زبان من چه خاموش و دلم سرشار از حرف است
وجود سرد من بی تو ، بیا پوشیده از برف است
تو رفتی و زمستان را به قلبم ارمغان دادی
تو ای نامهربان غم را ، چرا بر من نشان دادی ؟
همیشه عاشقت بودم میان بی وفایی ها
همیشه حرف دل این بود امان از این جدایی ها
همیشه چشم ها خیره به قاب عکس دیوارم
چه شد رفتی که تنهایی دهد اینگونه آزارم ؟
بیا بی تو که هر لحظه به رنگ برگ پاییزم
بهارم باش هر لحظه ، که بی تو اشک می ریزم
بیا دیگر قراری نیست بر این قلب تب دارم
بیا ای نازنین دلبر ، تو را من دوست می دارم
مجید رفیع زاد
رفتی ز کنارم ولی باز نرفتم
بشکستی دلم را ولی دل نشکستم
من منتظر و تو داده بر باد
آن عهد که در ساحت چشمان تو بستم
دنیا همه پوچ و عشق تو پوچ
آزرده و رنجور از پیش تو رفتم
رفتم که بیایی و دل از غم برهایی
افسوس نشد، رفت جنون از سر مستم
باشد که بدانی چه گلی رفت ز دستت
افسوس که دیر آییی و گردد همه حسرت
این گل که شده خار مغیلان
از غنچه ی عشقیست که افتاده ز چشمت
مهر رفت و دی افتاده به جانم
حرمت تو شکستیو، شدی زهر به کامم
آن عشق که حرمت شکند هیچ نه ارزد
دندان که بپوسد بکنندش که نگندد
صد سال بپای تو نشتم و شکستم
از بند تو و حیله و نیرنگ تو خستم
یک عمر گران است که در پای تو سوزد
دل در بر او باش که هم پای تو روید
این قلب شکسته بود بدرقه راهت
ما را بخیر باشد و تو را به سلامت
عرفان اوجی