یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت
هلهله مردم . بوم های سیاه رنگ
نغمه های دلگیر
آن گوشه ،کسی حلوا تعارف میکرد
ازدحام چشم ها را
آرام برگشتم به آغوش خیالم
تدفین ،غزلهایم که تمام شد....

اقبال طاهری

چشمهایم رازِ دل را

چشمهایم رازِ دل را
بَرمَلا کردند
تا تورا دیدند
گفتند عاشقت هستم


آگرین یوسفی

من اگر جلوه ی نا امید مطلق به بازگشت،،

من اگر جلوه ی نا امید مطلق به بازگشت،،
یا شبیه اوج قله های باور،
به حبس ابد دم آخر ،،
یا که مشکوک ترین حس در عالم
به اینکه شاید ،،
یک بار دگر فرصتی رو به سر آغاز،
به زیستن باشد
یا که جانم همه باور به طلوعی
در پس غروب آخر .
یا به اینکه شاید باز هم
یه جهانی یه حیاتی باشد
غمی نیست مرا..
چه تمام ،
چه ناتمامش ،،
من فقط به ناگهانش گله دارم ..
به نبود اخرین فرصت و گفتن کلام آخر
که فقط در حد یه لحظه ،
یه جمله
برای
اخرین بار به من داده شود ..
و اگر داده شود ..
باور کن،،
و
باز هم تو مرا باور کن
که
دوباره ،،
و دوباره ،،،
من در آن لحظه فقط اسم تو را یاد کنم،
حتی که اگرمدت هاست ،،،
تو فراموشی یاد ما را
تا ابد، تا آخر،
به غم سرد
زمستان فراموشی ،،
سپرده باشی ..
و بدانی که ز ما یاد تو را،،،
عزمی بر جزم فراموشی نیست ،،


مرتضی ناطقی

صدایم کن، تا بشکند این سکوت سرد

صدایم کن،
تا بشکند این سکوت سرد
تا بشکند این بغض حریص
صدایم کن،
که به جانم گفتنی
دل از این حالت مستانه، به غمزه در آید...


کیمیا ابراهیمی

عجب رنگی عجب بویی

عجب رنگی
عجب بویی
عجب طمعی دارد این دنیا
که گاهی برمشمام تلخ می آید
گهی شیرین گهی تند است
که گاهی تندی دنیا مراسوزاند از عالم
گهی شیرینش آنقدر واضح بود
که برچهره نشاط غالب بود
گهی خنثی سپر میشد ایامم
گهی دنیا آبی بود
گهی سرخ بود آتش‌زا
نمی دانم نمی دانم
چه رازی هست پشت این  نمی دانم
که این احوال عالم چیست؟
که هرروزش تفاوت دارد از دیروز؟


محمدمتین کرمی

چشم صاحب‌نظران، در نظرت حیران است

چشم صاحب‌نظران، در نظرت حیران است
ز خم گردش گیسوی تو سرگردان است

در شگفت است نظر، گر نظر انداخته‌ای
بُهت دیدار تو از وصف نظربازان است

ساقی‌ام بفرست تا جام رساند ما را
ساغرم بخش، که جامت فرحی بر جان است

گر به بازار جهان یوسف مصری بدهند،
تو مرا باش، که این بنده بسی ارزان است

یوسفان جلوه‌‌ی حُسنت چو نمودند به چشم،
قبله‌گاه نظر درویش، در کنعان است


روی بنمای و ز هجر ات مرسان داغ فراق
که دلم عمری‌ست در سوز غم هجران است

میثم داماد خراسانی

سَرِ زلف یار باشد همه عمر من به مستی

سَرِ زلف یار باشد همه عمر من به مستی
نزن آن دمی به مستی تو اگر خداپرستی

همه عمر عیش باشد که اگر خدا ببینی
و اگر خدا نبینی به همان برو که هستی

لبِ جامِ دردمندان همه از رُخِ علی بین
که اگر خدا نباشد بِه از آن رسی که خَستی


تو اگر خدا شناسی به خدا نگاه داری
و اگر خدا ندانی به خدا که زیردستی

همه عمر درگذاری و رَوی به زیر خاکی
که کجا به تو رساند همه مال و خودپرستی

به جمال دردمندان تو اگر نگاه باشد
به زَبونیش نیفتی همه از خدا نَرَستی

به خدا نمی رسی گر به علی دلت نباشد
به علی دلت که باشد همه قلّه ها فَرَستی

چه عجب که خوش نباشد سرِ مِی خمار و مستی
تو که قلب آشنا را به مجادله شکستی

چه شکایت از جمالت که نداشتم ولیکن
تو همه گناه من را به مُفارِقت بِشُستی

به سعید مر مصیب تو اگر نظر بداری
رخ تو منم بدانم که ردای من بِبَستی

سعید مصیبی