ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گِل جان ز دستت میگرفت تا دست تو در کار شد
زان عهد تسبیح تو اش در حلقهی زنّار شد
هستیّ عالم در طوافت رسم شیدایی کند
این خانه و رسم زمین چون نقطه و پرگار شد
هر کس به تو پرداخته، دل بر کمالت باخته
وآن کس تو محبوبش شدی، از غیر تو بیزار شد
پایان ما ای کاش میشد در صراط بندگی،
چون قصّهی عشق علیّ و میثم تمّار شد
هر کاو ز دستت داد، دنیایش نیامد کام را
داماد در بیم فراقت واله و افگار شد
میثم داماد خراسانی
شده مویم سپید اما همان روی سیه دارم
برفت عمر و به دوشم کولهباری از گنه دارم
به لب، ذکر و به سر غوغای سربازی و جانبازی
شگفتا غرق در مرداب قصد طیّ ره دارم
الهی ای رجاء دیده و قلب گنهبارم
در این ویرانه جز تو، از که امید نگه دارم؟
شدم آن سیزده کز خود بریدم، می بده ساقی
که در میخانهی دل، ماه شام سیزده دارم
شب تاریکم اما تا سحرگه راه پیمایم
ز شوق یار تا بر لب دعای گاهگه دارم
میثم داماد خراسانی
شرری افروخت، شد آتش سوزان جگرم
پایتاسر، نگران بود به هر سو نظرم
خواب بودیم و به غفلت صبح کردیم آن روز
سیزده، جمعهی دی، کاش میآمد خبرم
مرغ حق، چون طَیَران کرد ز پرواز سرا،
بستم از وادی بهجت چمدان سفرم
صبح دی، نحسترین سیزده دوران بود
خبر بغداد، ویران کرد صبح و سحرم
شهریار این بیت در داغ حبیبش بسرود
لیک در سوگ تو بود این شعر دائم به سرم:
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر،
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
میثم داماد خراسانی
چشم صاحبنظران، در نظرت حیران است
ز خم گردش گیسوی تو سرگردان است
در شگفت است نظر، گر نظر انداختهای
بُهت دیدار تو از وصف نظربازان است
ساقیام بفرست تا جام رساند ما را
ساغرم بخش، که جامت فرحی بر جان است
گر به بازار جهان یوسف مصری بدهند،
تو مرا باش، که این بنده بسی ارزان است
یوسفان جلوهی حُسنت چو نمودند به چشم،
قبلهگاه نظر درویش، در کنعان است
روی بنمای و ز هجر ات مرسان داغ فراق
که دلم عمریست در سوز غم هجران است
میثم داماد خراسانی